نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







بهمن 1398
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





بهمن 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    



بهمن 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  نفوذی‌ها ...

​#تولیدی

#به_قلم_خودم

#مطالبه_گری

براستی چه لزومی دارد عده‌ای سوء‌سابقه‌دار امضا کننده برجام، با رایزنی و دور‌زدن قانون و پس از ردِّ صلاحیت شدن، مجددا برگ تایید بگیرند و به عنوان کاندید داوطلب شوند؟

جامعه و مردم چه نیازی به افراد فرصت‌طلب و طرفدار مذاکره با دشمن، دارند؟ و چه دستهای پنهانی در کار است که، مجوز صلاحیت یک عده مردود از لیاقت نمایندگی را صادر می‌نماید؟

واقعا جای سوال است؟؟ در لایه درونی مراکز قدرت چه می‌گذرد که به این راحتی آرمانهای انقلاب و ارزشهای نظام مقدس جمهوری اسلامی را نادیده گرفته و سعی در به کرسی نشاندن افرادی دارند که نه تنها دلسوز و خادم ملت نیستند بلکه، بارها خیانت خود را از طریق همکاری با نقشه‌های دشمن به اثبات رسانده‌اند.

اگر مسئولان روزهای تلخ هم‌پیمان شدن با معاندان و خائنان را از سوی این افراد فراموش نموده‌اند ولی، بدانند که خائن و خادم در نزد ملت شریف ایران، دو واژه جداگانه است که هر یک تعریف و جایگاه و نیروهای خاص خود را دارد.

لذا از نیروهای متعهد و انقلابی شورای نگهبان به طور جدی خواستاریم اجازه ندهند بار دیگر، کرسی خدمت به مکتب شهدا و آرمانهای امام خمینی و خط روشن ولایت، جایگاه افرادی نالایق و دلداده به اروپا و استکبار و صهیونیسم گردد.

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1398-11-04] [ 12:48:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  جهل ۲۰۲۰ ...

​#تولیدی

#به_قلم_خودم

#بدعت_ها

#جاهلیت
مراسم ختم یکی از بستگان نزدیکش بود، هرچه اصرار کردند که برای سخنرانی مراسم، از یک شخصیت روحانی و متعهد دعوت کند قبول نکرد. دلیلش هم این بود که:

من برای یک منبر یک ساعته نمی‌توانم اینقدر هزینه کنم و این در حالی بود که، طلاب و حوزویان آن منطقه نه تنها هزینه و دستمزدی برای خود تعیین نکرده بودند بلکه، به کمترین مقدار هم قانع و راضی بودند و خود را خدمتگزار مردم و مدیون امام زمانشان می‌دانستند.
اما مدتی بود که دشمنان انقلاب و روحانیت متعهد، شایع کرده بودند که اینها گران می‌گیرند چرا به سراغ ارزان‌تر‌ها نرویم!
مثلا یکی از دوستانِ مُتوفّیٰ را دعوت کنیم از خاطراتش با آن مرحوم بگوید یا از یک ادیب و شاعر که مثلا حافظ‌خوانی کند!؟
اما توطئه دشمن در این شایعه‌سازی که رفته رفته، گسترش می‌یابد زمانی مشخص شد که:

هزینه تالار همان مرحوم مذکور، میلیونها تومان شد و خدا می‌داند که شاید بیش از صد‌میلیون! از طرف دوستان و اقوام، دسته‌‌گل‌های آنچنانی اهدا شده و صدها هزار تومان صَرف بَنِرهای تسلیتی شده بود که هیچیک، نه ماندگاری داشت و نه تاثیر و ثوابی برای مُرده و زنده!
براستی جاهلیت و تجمل‌پرستی تا چه حد؟

جای بسی تاسف است که مراسم ختم و فاتحه‌خوانی که محلی برای یاد مرگ و زندگی آخرت و نیز روزنه ثوابی برای اموات است، توسط عده‌ای آگاه و گروه زیادی دنباله‌رو جاهل، تبدیل به مراسمی چون شب شعر شود و نه تنها یادی از آخرت در آن نباشد بلکه، به مجلسی برای فخر‌فروشی و تجمل‌گرایی و فاصله دادن مردم از روحانیت دلسوز و انقلابی تبدیل شود.
و شکی نیست که دستهای آلوده معاندان و تفرقه‌افکن‌ها در پشت صحنه این خرافات و بدعت‌های پوچ در کار است تا بلکه با این ترفند و به نام زنده نگه داشتن خاطرات اموات، حضور روحانیون و طلاب را از صحنه جامعه و بین مردم کمرنگ کنند و شاید به خیال خام خود، جلو روشنگری‌های این پشتیبانان ولایت را گرفته و بین آنان و مردمِ طرفدار روحانیت جدایی بیندازند.
این مطلب به منظور یادآوری این توطئه و نیز حمایت از روحانیت انقلابی و مطالبه‌گری حضور هر چه بیشتر آنان در اینگونه مراسم و نظایر آن می‌باشد. زیرا مردمی که برای دین اسلام، جوانانشان را هدیه کردند هرگز از بذل مال در راه اعتلای فرهنگ شرعی و دینی خود، اِبایی ندارند.
لطفا در مراکزی که آثار چنین دستهای خائنانه‌ای را می‌بینید، روشنگری نمایید و از طریق حوزه‌های علمیه این مطلب را در موارد لازم، یادآوری فرمایید.
و ذکِّر فإنَّ الذّکریٰ تَنفَعُ المُؤمنیٖن 

موضوعات: بدون موضوع
 [ 12:44:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  مثل بز  ...

​#تولیدی

#به_قلم_خودم

#طنزانه
طفلک مادرها الآن چند هفته هست زنگ می‌زنند کاخ سفید! دریغ از یک جواب کوتاه ☎ ☎ ☎ 
آخر! این چه کاری بود که شما جوان رشید و شجاع‌تون را‌!!! را دست بسته تحویل یک اَبْلَه دادید و ….

حالا اگر در انگلیس هم بودید شاید می‌شد یک کاری کرد….

چه کاری؟؟

خب! آدرستون می‌دادیم یک تُک پا! بلند شوید بروید طرفای خیابان انقلاب و آزادی، شاید طفلک! خودش را خیس کرده و پشت در و دیواری…درختی… قایم شده! 

خب، تقصیر خودتونه جانم! بچه نادان پوشک نشده را می‌فرستید، درست وسط میدان موشک؟
اصلا معلوم نیست این تقابل پوشک و موشک، کِی و کجا تمام می‌شود، شاید هم تازه شروع شده باشد.
به آن مرحوم نه چندان از دست رفته که میراث گرانبهایی را برای جناب عقیم السلطنة انگلیس و…بجا گذاشته، که نتوانستیم حالی کنیم که:

دوران مجادله و مذاکره و مبالغه و مصالحه و…پایان یافته لااقل شما بازماندگان درس عبرت بگیرید….
آخر بازی بازی با کشور موشکی هم بازی!؟

حالا

که سیلی محکم را نوش جان کردید لااقل آن گوشی بی‌صاحب را بردارید، کدام سیاه‌بختی آن طرف خطه….

البته مجبور نیستید یک دفعه‌ای و ناگهانی بگویید…مثلا اول، ضربه مغزیِ نرم را…بعد کم کم اسم بیمارستان و تیمارستان موصاد…بعد آدرس دوستان!…ببخشید…گاوهای شیرده را بدهید…چی؟…قانع نمی‌شوند؟…برای اینکه همیشه بهشون دروغ گفتید؟…خب…پس حق دارند نگران بزهاشون باشند چرا؟…معلومه…وقتی چند تا حیوان ترسو را بیندازی جلو یک گرگ…آخر و عاقبتش بهتر از این نمیشه…یعنی حتی لاشه‌هاشونم باید مدتها مخفی و سرگردان باشه تا بوی تعفن و رسوایی جایی درز پیدا نکند ولی….
این یکی بدجوری بوی تعفنش بلند شده…شنیدم حتی کاخ سفید را هم از ترس…مرگ موش ریختند…ولی به نظر ما لازم نبود…آخه پای آقا موشه توی تله بدجوری گیر‌افتاده…نه راه فرار نه راه قرار…بابا بردار آن گوشی را، یک آماری از نوع آن رفیق اسرائیلی تون بگویید و غائله تمام….
نمی‌توانید…عادت به دروغ گفتن دارید…اَه راست می‌گویید…من فکر ایران خودمان بودم که، بیشه شیران است و دلاور مردانش شجاع و باصداقتند پس….

موضوعات: بدون موضوع
 [ 12:39:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  قصه‌ شب ...

​#تولیدی

#به_قلم_خودم

#قصه_شب

#کوچ_سلبریتی_ها

روزی روزگاری نخل تنومند و بلند قامتی در یک باغ بزرگ، قد برافراشته بود و همگان از سایه و برگ و میوه آن استفاده می کردند.
روزی چند کلاغ غریب بر بلندای درخت سرسبز و پرثمر نخل، خانه‌ای پوشالی برای خود درست کردند.
کم‌کم مردمی که از برگ و بار آن درخت استفاده می‌کردند، متوجه پرندگان ریز قامتی بر بالای آن شدند و همین بالا‌نشینی باعث شهرت آنان شد. و به تدریج نقل زبان عامه مردم شدند.

تا اینکه:

یک روز کلاغ پیر نَفَس زنان از راه رسید و گفت:

من دیگر از این لانه خسته شده‌ام، در آن طرف شهر درختان سرسبز زیادی هستند که به ما بهترین آشیانه‌ها را می‌دهند، اما یکی از جوجه کلاغها که پس از مدتها تازه به حرف آمده بود!! چنین گفت:
راستی! آنجا که ما را نمی‌شناسند، ما چگونه خود را معرفی کنیم؟
کلاغ پیر گفت:

ما به برکت زندگی بر روی این نخل بلند، همه جا مشهور شده‌ایم، اصلا به همین دلیل به ما نیاز دارند، جوجه کلاغ که کمی می‌ترسید با تردید سوال کرد:

البته من موافق سخنان شما هستم ولی چگونه باید برویم که درخت نخل ناراحت نشود؟
کلاغ پیر گفت:

اینکه کاری ندارد الآن دسته‌جمعی می‌رویم و ماجرای رفتن‌مان را به نخل بزرگ، میگوییم.
اول از همه کلاغ پیر قار‌قاری کرد و ادامه داد که، ای نخل سربلند و پرآوازه، ما تصمیم گرفته‌ایم از اینجا برویم، حالا هم آمده‌ایم عذرخواهی و خداحافظی کنیم.
درخت نخل که گویی چیزی نشنیده باشد با صدای رسایی تکانی به شاخ و برگهایش داد و گفت:

اینجا کیه؟ آیا من چیزی شنیدم؟

کلاغ این‌ بار با صدای بلند فریاد زد: 

قااار قااار ما از اینجا می‌رویم، خداحافظ
درخت تنومند و سرسبز و مقاوم که عمری سرد و گرم روزگار چشیده و تند باد حوادث نتوانسته بود او را از پای درآورد پرسید؟
شماها کی هستید؟ کجا بودید؟

کلاغ پیر با تعجب گفت:

ما سالهاست که اینجا در سایه آرامش و بزرگیِ شما زندگی کرده‌ایم، چطور شما نفهمیدید؟

نخل سربلند، خنده‌ای کرد و گفت، من که آمدن شما را متوجه نشدم، در این چند سال هم مشغول ثمردهی و کارهای خودم بودم، حالا هم که می‌روید، هیچ تفاوتی به حال من ندارد!

اما قبل از اینکه به ناکجاها سفر کنید، یک نصیحت برایتان دارم و آن تجربه زندگی من است.

این را بشنوید، اگر امروز شما را به دلیل نام و شهرت‌تان از بودنِ با من، میپذیرند یادتان باشد که فردا‌روز به دلیل بی‌شهرتی از بودن با غریبه‌ها طردتان می‌کنند و آن‌وقت شما هستید و یک دو‌راهی که نه روی بازگشت دارید و نه توان با غریبه‌ها روبرو شدن! خود دانید….

موضوعات: بدون موضوع
 [ 12:05:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت