نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







خرداد 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





خرداد 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



خرداد 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  انتخاب یا انتصاب (طنز سیاسی) ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#انتخابات

اِی بابا! … اینکه #انتخابات نیست، انتصابات است … یعنی قبلا بود ولی الآن نیست … ما چون خیلی از مسائل مهم و کلیدی! را کمی تا قسمتی، دیرتر می‌فهمیم … امروز به ذهنمان رسید که اصلا چه معنی دارد یک عده مُخلِص (ببخشید منظورشان مُختَلِس هست) را از کرسی خدمت (بخوانید خیانت) بردارند و به جای آنها یک مشت آدم مجهول‌الهویة را که اصلا نمی‌دانند صندلی و پُست و ریاست چیست، منتصب کنند … آخر این هم شد انتخابات؟! ….

البته قبل‌تر‌ها! خیلی اوضاع روبراه بود چون ما با یک شاه‌کلید هزار قفل باز را می‌بستیم و ….

اصلا ما یک پُل معلق زده بودیم از اینجا تا آن طرف آب … طوری که همه راحت و آسوده از آن عبور کنند … اما دیگر خبر نداشتیم که یک روزی خودمان را هم بین زمین و آسمان معلَّق می‌کند ….

خودشان؟! به ما قول دادند که اگر زیرِ میز و روی میز روبراه باشد … این پُل هم، سالم و بی‌خطر است ….

اصلا از کجا معلوم؟ شاید هم آنها راست می‌گویند … مملکتی که شاه‌دزدش! اختیار عزل و نصب حتی خانواده خودش را نداشته باشد … کدام آزادی؟ … چه امنیتی؟ … چه انتخابی؟ … اینها همه‌اش شعار هست … بقول آن طرفی‌ها اختیار تام باید دست ما باشد که وکیل الرعایا هستیم ….

نه! خدائیش بد می‌گویم … همین ما … بله خود خودمان نبودیم که … سانترفیوژ و رآکتور هسته‌ای و چرخ کارخانجات را به دست آن علیا مخدره که یک‌شبه رَه چندین ساله را پیمود و با حجاب و سنگین و رنگین آمد همه درب‌ها را به روی ملت تخته کرد و راه رشد #تعلیق و #تحریم را دلسوزانه!! پیش پای ما گذاشت ….

اصلا مردم عوض شدند … توقعات بیجا دارند … چه خواهش‌ها از ما می‌نمایند … آخر یک لحظه نگاهی به حال و روز ما و اذناب‌مان در داخل و خارج بیندازید … ما با چه آبروی ریخته شده‌ای برویم این همه رشته‌های بنفش اتحاد و همدلی را از دست و پایمان باز کنیم … ما تا خرخره زیر دِیْنِ اجانب هستیم … والا بخاطر خودتان می‌گویم … برای این مردم!!! زشت نیست که اختیار انتخاب دست ما نباشد و از ما بهتران را، انتصاب نمایند … والا ما از خودتانیم … شما دست ما را بَند کردید و ما هم از خدا خواسته، همه جوره خدمت‌رسانی کردیم … آیا واقعیت غیر از این هست ….؟؟؟

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1398-11-30] [ 11:45:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  *رؤیای رؤیا* ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#مکتب_سلیمانی

رویا با چشمانی اشکبار و حالتی تاسف‌بار گفت:
تصور می‌کردم دنیا همیشه به کام من و فرزندم سپهر هست اما، خبر از فرجام سیاه خود نداشتم.
مرضیه با لحنی آرام و مودبانه پرسید:
ممکنه به جای آه و ناله، ماجرا را از اول تعریف کنی؟

رویا آهی کشید و با حسرت، نگاهی به عکس روبرو انداخت، به تنها عزیزش که حالا دیگر در قید حیات نبود. با حسرت و بغضی تمام نشدنی، شروع به شرح ماجرا کرد:
زمان جنگ بود و مردم، جوان‌هایشان را روانه جبهه و دفاع از نظام می‌کردند.
من و پسرم که دوران جوانیش را می‌گذراند با همسرم فرزاد که تاجر معروفی بود، زندگی پر زرق و برق و راحتی داشتیم. برای من! دفاع و جنگ و انقلاب، بی‌معنا بود و دنیا را فقط از دریچه نگاه خود و در قالب ولنگاری و خوش‌گذرانی و رفاه‌طلبی می‌دیدم. اما فرزاد گرچه تاجر معروفی بود ولی، برخلاف من ضد انقلاب نبود.

پسرم روزبروز رشیدتر می‌شد و من، مستِ پول و امکانات، سرخوش از آزادی بی‌قید‌و‌بندی که از ماهواره و… آموخته بودم، بشدت با دفاع از نظام مخالف بودم و هر مادر شهیدی را می‌دیدم، در دلم او را مسخره می‌کردم که، چرا راضی به قربانی فرزندش شده؟! و این، درست زمانی بود که مردم غرق در مشکلات اقتصادی و امنیتی بودند.
برای خودم پاتوقی سرشار از لهو و لعب به راه انداخته بودم.
همسرم فرزاد بارها به من تذکر می‌داد اما بی‌فایده بود حتی چندین بار مخفیانه و بدون اطلاع من، به جبهه‌ها کمک مالی نموده بود اما، به دلیل شدت علاقه‌اش به سپهر، سعی می‌کرد با من جر و بحث نکند!

مدتی گذشت و کم‌کم فرزاد، زمزمه اعزام به جبهه را شروع کرد، اوایل فقط، نام خودش را می‌بُرد ولی پس از مدتی علنا، حضور سپهر را هم لازم می‌دانست.

من که تنها پسرم را، از جانم بیشتر دوست داشتم و او هم، به من وابسته‌تر بود تا پدرش، به طور جدی با این درخواست همسرم مخالفت کردم و یک روز که عصبانی بودم به او گفتم:

با تمام علاقه‌ای که به تو دارم اما هرگز سپهر را فدای عقاید تو نمی‌نمایم ولو به قیمت جدایی ما از یکدیگر….

دیگر فرزاد آن تاجر معروف و با نشاط قبلی نبود، مرتبا از جبهه و شهدا می‌گفت. دچار تحول روحی عجیبی شده بود….

اما یک‌روز چشمم را بر تمام واقعیت‌های زندگی و سرزمینم بستم و مهریه‌ام را به اجرا گذاشتم و با پولش، برای نجات خیالی خودم و سپهر، از ایران به یکی از کشورهای اروپایی مهاجرت کردیم تا، به پندار موهوم خویش از مرگ و ناامنی فرار کنیم و در بهشتی که با دلارهای بی‌حد و حساب فراهم شده بود، زندگی کنیم.

سپهر در آن دیار غریب، تنها بود و نه دوستی و نه آشنایی داشت، تا اینکه یک روز به من گفت: اجازه بدهید من در شرکت یا فروشگاه یا موسسه‌ای مشغول شوم!
چند روزی این طرف و آن طرف رفت تا بالاخره در یک فروشگاه بزرگ تولید لباس، نام‌نویسی کرد که موسس و مدیر آن یک خانم بود که بیشتر شبیه یک ملکه یا الیزابت بود تا مدیر یک فروشگاه!

این را بعدها فهمیدم که این خانم، سردسته مافیای هم‌جنس‌بازان حرفه‌ای بود که با ایجاد زمینه مناسب شغلی، مهاجرین و تازه‌واردین را جذب نموده و علاوه بر کلاهبرداری مالی، با وعده فردایی بهتر، آنان را با بالا‌دست‌های این گروه، دَم خور و همنوا می‌‌گرداند.

رویا در حالی که به هق‌هق افتاده بود، ادامه داد:
شدت علاقه به پسر و غرق شدن در هوس‌بازی‌ها اجازه نمی‌داد که حتی، حال و روز سپهر را درک کنم در حالی که او، مانند شمعی در مقابلم ذوب می‌شد و رو به خاموشی می‌رفت.
تا اینکه روزی از موسسه با من تماس گرفتند که، سپهر به دلیل افراط در …و آرام نمودن خودش، کارش به تزریق مواد می‌کشد و در نهایت، به وسیله استفاده از سرنگ آلوده، به بیماری ایدز دچار می‌شود و …

رویا! پایان تیره سرنوشت فرزندش را، مرگی تلخ و وحشتناک در یکی از کمپهای مبتلایان به ایدز عنوان کرد و گفت:

به دلیل ورشکستگی مالی و افراط‌های بی‌ملاحظه من و فرزندم حتی، هزینه انتقال پیکرش را نداشتم و تنها سرمایه من همین قاب‌عکسی است که….

مرضیه که تا این لحظه ساکت مانده بود در حالی که باران اشک، از چشمانش می‌بارید رو به رویا کرد و پرسید:
آیا باز هم حرفی برای گفتن داری؟

رویا آهی کشید و گفت:
راستش را بخواهی! وقتی به ایران بازگشتم، مدتها در انزوا بودم و از همه متنفر!
اما یک روز صبح که با بی‌حوصلگی رادیو را روشن کردم، اتفاقا همان روز خبر #شهادت #سردار #سلیمانی را شنیدم! قبلا در برنامه‌های ماهواره‌ای و شبکه‌های ضد‌انقلاب، نام و تبلیغات گسترده بر علیه او را، زیاد دیده و شنیده بودم، گرچه آن روزها هویت ملی و دینی برایم هیچ اهمیتی نداشت اما، از زمانی که تنها امیدم را از من گرفته بودند، بشدت به دنبال انتقام و ابراز نفرت، بر خلاف رای و روش پلیدشان بودم. با شنیدن این خبر با خود گفتم:

باید این شخص همان خار چشم دشمن باشد، انسانی که برای فتح و نابودی اندیشه و مکتبش، میلیاردها هزینه و وقت، صرف کرده بودند.
وقت انتقام بود و دل من آماده برای دریافت پیام‌های معنوی از یک سو و چنگ زدن به چهره قاتلان خاموش از سویی دیگر!
هر چند که سراپا آلوده بودم اما امید داشتم این چشمه جوشان و مطهر، روح خسته و پریشان من را التیام دهد و من را به خودِ واقعی و فطری‌ام باز‌گرداند.
روز قبل از تشییع از چمدان یادگاری مادربزرگ، تنها چادری که داشتم را، بیرون آوردم و صبح روز بعد خودم را در زیر باران اشک‌ها و سیل حضور ملت انقلابی دیدم!

با تصاویر سردار درد‌و‌دل می‌کردم و اشک ندامت می‌ریختم.

اما این بار عهد من با شهیدی بود که دلی به وسعت آسمانها داشت و منتظر بودم دستم را بگیرد، اما گویا شهید هم از من یک #التزام #عملی می‌خواست! به #سردار #بی #سَر قول دادم که با شرکت در راهپیمایی بیست و دوم بهمن و حضور در #انتخابات دل #رهبر و #شهدا را شاد خواهم کرد….
رویا خندید و گفت:
احساس می‌کنم عکس شهید به من لبخندی زد و وعده‌ام را قبول کرد….

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:44:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  *طنزانه* ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#طنزانه

طبق معمول و سر ساعت معین، گروه چهار نفری ما آماده رفتن به پارک محله و انجام پیاده‌روی روزانه شد.
حال و هوای پارک و صدای جیک‌‌‌‌‌‌‌‌جیک گنجشک‌ها خبر از آمدن بهار می‌داد.
☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘

با زمزمه #دعای #فرج و صلوات، ورزش روزانه را آغاز نمودیم.

فضای پارک مثل ریزگردها، مملو از عکس‌ها و #تبلیغات #انتخاباتی بود اما دریغ از یک جمله مفید و به درد بخور! ولی خدایی جنس کاغذها و بروشورها، حرف نداشت حتی بعضی‌هایش چینی‌الاصل بود ولی ما از ترس ویروس! دست بهشون نزدیم.
😷 😷 😷 😷 😷 😷 😷 😷

چند قدم جلوتر، دو نوجوان اتو‌کشیده و کراوات زده! تصاویری از یک #کاندیدا را پخش می‌کردند که پنج‌بار یک‌ضرب رد شده بود و بعد از طرد‌صلاحیت و دوندگی‌های بسیار، با نمره نُه‌و‌نیم به علاوه نیم! قبول شده بود.
🕙 🕙 🕙 🕙 🕙 🕙 🕙 🕙

به اتفاق آراء دوستان، تصمیم گرفتیم خُلق خودمان را دَم عصری، تنگ نکنیم و به راه خودمان ادامه دهیم اما مگر می‌گذاشتند….

چند نوجوان در حالی که بسته‌های کیک و نوشابه، آنهم از نوع خارجکی‌اش در دست داشتند با لبخندی پر از التماس رأی، تعارفمان کردند و ما هم موقرانه و مودبانه پرسیدیم که:

اینها از آنِ کیست و برای چیست؟
و آنها هم خیلی محترمانه پاسخ دادند که:
اینها شیرینی قبولی کاندیدای ما در دوره بعد از #امضای #برجام! است.
ما‌‌… :oops: :oops: :oops: … برجام… 😭 😭 😭 …قبولی… ⁉ ⁉ ⁉ ….
از خیر نوشابه و سردی! و خارجی‌بودنش! گذشتیم و….

پس از یک ساعت پیاده‌روی با مشورت دوستان، روی نیمکتی نشستیم تا نَفَسی تازه کنیم اما، ای دل غافل که بطری آب را جا گذاشته بودیم.
یکی از رفقا اشاره به آبسرد‌کن روبرو نمود اما، چشمتان روز بد نبیند! فقط در یک طرف آن، پوستر بیش از بیست نماینده خوش‌ذوق! به چشم می‌خورد.
لیوان را از کیفمان بیرون آوردیم ولی هر چه بیشتر گشتیم، کمتر یافتیم!
🚱 🚱 🚱 🚱 🚱 🚱 🚱 🚱

خدای من! چقدر بعضی‌ها، تبلیغ‌لازمند! آخر برادر من! خواهر کرسی‌نشین! کجا دیدید روی روبان عکس بزنند و بپیچند دور شیر آب و اجازه ندهند یک جرعه آب خوش از گلوی خلق‌الله پایین برود.

بابا! هر چیز حساب و کتاب و حد و مرزی دارد، آخه برای تصاحب یک صندلی سبز! که در برخی نقاط، احتمال تصرفش، یک چهل و پنج هزارم است که مردم را، تحریم نمی‌کنند.
🔒 🔒 🔒 🔒 🔒 🔒 🔒

آخه مطرود جان مردود! یه نگاه به آنهایی که یک ضرب قبول شدند و نخبه این دورانند بیاندازید! کِی؟ و کجا؟ بندِ این آرم‌ها و مارک‌های بیگانه و عجیب‌غریب بودند؟ والا به جان شما نباشد به مرگ اربابتان قسم! خیلی‌ها به این مملکت خدمت کردند و ما حالا دربدر دنبال یک عکس و نام و نشان‌شان هستیم!

همین #حاج #قاسم! هنوز کفنش خشک نشده مثل کفتار افتادید به جان این کرسی‌ها و صندوق‌ها که چی؟

خب! زور که نیست جانم، مردم خودشان خسته شدند از دروغ و مکر و حیله‌هایتان، حالا چه به صندلی سبز برسید یا نه! باز هم شما پرونده‌تان خط‌قرمز خورده! ❌ ❌ ❌ ❌ ❌

از ما گفتن بود، فردا روز که باقی برگه‌های پرونده‌تان رو شد و ممنوع‌التصویر و مردود‌الملاقات! شدید، یک وقت به این مردم مظلوم و #انقلابی و #سلیمانی پسند، ایراد نگیرید که درافتادن با این #مکتب #سلیمانی رفته‌ها شوخی بردار نیست چون #سردار فقط، یکی از #سربازان #ولایت بود. خود دانید     

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:39:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  *مکتب_سلیمانی* ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#من_انقلابیم

#من_سلیمانی_ام

من انقلابی و سلیمانیم اما به شرطها و شروطها:
بله! عضو دانشگاه انقلاب ماندن و شاگرد #مکتب #سلیمانی شدن، نیاز به التزام عملی دارد یعنی باید، یک عمر در خط عبودیت و اطاعت گام برداری که حداقل چهار دهه‌اش، جهاد و شهادت‌طلبی در راه ولایت باشد.

تا فنای فی‌الله نشوی و به تعبیری از سیم خاردار نَفْس عبور ننمایی! به بصیرت عمارگونه نخواهی رسید. و تا در “مدار سیصد و شصت درجه” امنیت و آسایش خود را به خطر نیندازی، نائل به دریافت مقام #ذوالفقار از یَد یداللهی امام زمانه نخواهی شد!
آری

#انقلابیم و #سلیمانیم، هزینه دارد و بهایش در میانه میدان خون و آتش، آبرو و مال و جان و راحت‌طلبی را، قربانیِ معشوق نمودن است.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید

اگر می‌خواهی سرباز این سنگر بمانی باید در همه حال، چه جهاد عقیدتی و فرهنگی، یا جبهه اقتصادی و تولید ملی، و یا بینش سیاسی و قدرت نظامی و خلاصه در همه جبهه‌های دفاع و مقاومت اسلامی اعم از انتخاب اصلح و همراه با بصیرت گرفته تا کمک به رونق تولید داخلی در ابتدای گام دوم انقلاب، حضور خالصانه خود را با توکل به خداوند متعال، عملا به نمایش بگذاری و لحظه‌ای درنگ ننمایی که، کاروان ایثار و شهادت را، با رفاه طلبان و مصلحت‌اندیشان، کاری نیست!

پس بکوش تا وظیفه دینی و شرعی‌ات را به احسن وجه به اکمال رسانی تا از رهروان طریق ولایت، قدمی باز نمانی. و اینک اختیار با توست، رفتن با کاروان حسینیان یا ماندن در گرداب یزیدیان.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:37:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  *من_سلیمانی_ام* ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#من_انقلابی_ام

#من_سلیمانی_ام

#من_رأی_می‌دهم

امام خمینی (رحمت‌الله‌علیه)فرمودند:
“حفظ جمهوری اسلامی از نماز هم واجب‌تر است”
آیا می‌دانید چرا؟

قطعا واضح است که اقامه نماز و برپایی حکومتی که بنیانش #صراط #مستقیم باشد، جز در سایه أشهد أن لا إله إلّا الله و أشهد أن علیّاً ولیّ الله امکان‌پذیر نیست و صد البته تحقق این #ولایت #شرعی ادامه و تداوم تشکیل جامعه اسلامی پیامبر خدا و خاتم النبیین است.

آنهایی که نماز و روزه‌شان بجاست و هنگامه اطاعت از #اولی #الإمر درجا می‌زنند و بله و اما و اگر و شاید… می آورند و در هاله‌ای از ابهام و تردید قرار می‌گیرند، باید در دین و ایمانشان، تجدید نظر کنند چرا که به فرموده قرآن کریم، ملاک و معیار قبولی دین، صِرْفِ نماز و روزه تنها و خم و راست شدن بدون بصیرت نیست.

پس باید همه مردم آگاه و انقلابی بدانند که، هدف از تشکیل نظام اسلامی، اقامه عدل و مبارزه با ظلم و حمایت از مظلومان عالَم است و الا اگر غیر از این باشد که:
بسیاری از مذاهب و درویش‌مسلک‌ها و عرفان‌های ناقص، چند کلمه وِرْد و دعای مخصوص به خودشان دارند، اما چرا در همین ممالک جلو بالاترین و قدرتمند‌ترین رؤسای‌‌شان، بی‌سابقه‌ترین ظلم و قتل و غارت را در حق مردم بی‌پناه و محروم، انجام می‌دهند؟

به فرمایش آقا امام حسین (علیه‌السلام) اگر دین ندارید در دنیا‌طلبی‌تان آزاده باشید! حداقل به انسانیت و ملیت و حقوق عادی و مسلَّم آنان، تعدّی و دست درازی نکنید.

بلی! شک کنید! حتما تردید نمایید در ایمانِ سست و بی ریشه آنانی که دَم از امام خامنه‌ای و سردار سلیمانی و انقلابی بودن می‌زنند اما به کام لیبرال‌ها، قلم زنی و قدم زنی می‌نمایند.

باید به اینان گفت یا نه! هشدار و اخطار داد که:
راه امام و ولایت امام خامنه‌ای و خط‌مشی انقلاب و منش مکتب سلیمانی، همه و همه در یک کلام خلاصه می‌شود و آنهم این شعار قرآنی است که:

یا أیُّهاالَّذین آمَنوا…أطیعوا الله و أطیعو الرسول و اولی الامر منکم یعنی ای مردمانی که ادعای ایمان به خداوند دارید، خودش در کتاب شریفش فرموده:
به ولایت ایمان بیاورید همان بیعتی که بدون آن، حتی رسالت رسول خدا تکمیل و پذیرفته نیست….

و اینکه فرمود:
إن تنصروالله ینصرکم و یثبِّت أقدامکم
آیا خداوند غنی ذوالرحمة به کمک ما نیاز دارد یا منظور چیز دیگری است؟

بلی! منظور نصرت و یاری و گوش به فرمان ولیّ خدا بودن است همان رهبری که بقولی چشمش به لسان مبارک آقا حجة‌ابن‌الحسن (عج‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف) است و الا:
اگر عبادت جن و انس را انجام دهیم بدون فرمانبری از ولایت، شیطانی بیش نیستیم چرا که شیطان عبادت نمود ولی بندگی نکرد!

پس ای عاشقان جمهوری اسلامی و ای تربیت یافتگان مکتب سلیمانی و ای فدائیان رهبر! همه با هم یکدل و یک‌زبان، پای صندوق‌های رأی می‌رویم و رأی مثبت و آینده‌ساز خود را به افراد متعهد و متخصص، برای خدمت رسانی به نسل پویای جمهوری اسلامی، به صندوق‌های اعتماد ملی و انتخاب دینی و شرعی، تقدیم خواهیم کرد چرا که:

به سردار وعده داده‌ایم مثل خودش که در مکتب خامنه‌ای و خمینی، رشد یافت ما نیز در مکتب سلیمانی عزیز پا در رکاب، با رای به انقلابی‌های مدافع ارزش‌های نظام، و دست رد به سینه لیبرالهای غربزده که امام فرمودند:
لیبرالها بروند گم بشوند
رنگ و بوی تازه‌ای به مجلس جوان پسند و انقلاب محور، خواهیم داد و چهره همه تحریم طلبان و تهدید گراها را به بایگانی تاریخ خواهیم فرستاد انشاءالله

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:34:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت