نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







تیر 1399
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





تیر 1399
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      



تیر 1399
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  پیوند ماه و مهر ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

روز اول ماه ذی الحجه سالروز پیوند مقدسی است که، عرش و فرش را به وجد آورده و عالمیان را محو تماشای خود نموده، به تعبیری روز عینیت بخشیدن عشق الهی در دلهای دو دلداده ای است که، هم کفوی جز یکدیگر ندارند.

آری! روز پیوند بهشتی دو آیه و نشانه از عبودیت، در قالب کوثر و وحدانیت است و چه باشکوه و بی نظیر این جشن آسمانی، رقم می خورد و قرآن تفسیر می گردد که:

الطیبات للطیبات…

و اینگونه، مولود حرم الله با نور دیده رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیمانی ماندگار می بندند که تا ابد، هیچ محبت و عشقی را سودای رقابت با آن نیست چرا که:
هر چیزی را ریشه و اصلی است و بنیان محبت نیز، صفای باطن و حب خالق است که آفریننده عشق و زیبنده عاشقی است.
پس:
آنان که جز از وادی لایزال الهی، دم از مجنون بودن لیلی های کاذب می زنند فقط، عمر گرانمایه را هدر می دهند و بس.
و:
آنان که به ظاهر، دست دوستی بر هم می نهند و چشم هوی و هوس بر غیر می دوزند نه عاشقند و نه دوست بلکه راهزنان محبت و غارتگران احساس و مهربانی اند.
از اینان:
باید رخ برتافت و پناهی گزید تا مبادا، نیرنگ های بی رنگ شان، دل را از مقدس ترین واژه خلقت یعنی عشق راستین بزداید و عالم و آدم را به این پدیده مبارک، بدبین سازد.

سالروز ازدواج این دردانه های جهان خلقت، در اصل روز بازگشتن به خویشتن خویش و بازیابی بهترین معنا و تفسیر برای واژه عاشقی است، در این روز است که کاخ آمالهای دروغین کاسبان تزویر و ریا فرو می ریزد و بتهای کذایی بنام دوست و دلبر، بر خاک ذلت می افتند و صاحبان خود را، رسوا می کنند.

اینجا دیگر، بحث لیاقت است و صداقت و هر که را بهره ای از این اوصاف نباشد، از عشق چیزی جز بردگی و حقارت، عایدش نخواهد شد و حقیقت همین است و لاغیر!

اما آنان که بنام پیوند، پیمان شکنی می کنند و ارکان خانواده را به هر حقه و سالوسی، متزلزل می نمایند نه الفبای دلدادگی را می دانند و نه دستورات زندگی دینی را!
پس:
همان بهتر که این شیادان محبت فروش! آواره و رسوای هر کوی و برزن شوند و دستشان خالی تر از دلشان، همیشه در حال گدائی یک نگاه و گناه باشد!
لیاقت پاک زیستن در شأن هر خیابانگردی نیست! عشق اصالت دارد، جایگاه عاشق، دل است نه آب و گل!

پس یادمان باشد، هر علف هرزه ای را سزاوار دلبری نیست و هر دل بی عرضه ای را لایق همسری! بیائیم در گزینش هایمان اصل را، بر تبرجات و تجملات دروغین و فریبنده، ترجیح داده و انتخابمان حول محور ملاکهای الهی بوده و فاطمه پسند و علوی مدار باشد.

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1399-04-31] [ 10:57:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  زیارت مجازی! ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

یا امام رضا‌!
امروز از همین راه دور حلقه دلم را به پنجره فولاد، گره می‌زنم. هر چند که در قلبم، عشق تو چون نگینی می‌درخشد اما، ژرفای وجودم را غبار خودخواهی‌ها و حسد و بخل و کینه و گناه، فرا گرفته و برای رهایی چاره‌ای جز توسل به آستان تو که باب الحوائجی! نیست.

یا علی‌‌ابن‌موسی‌الرضا!
آرزوهای این دل دلبسته به نظر لطف و رحمتت، کم نیست و امید آن دارم که از دلم میل به گناه و نافرمانی و خودبینی، بزدایی و به جای آن نور امید و بخشش و خیرخواهی، و محبت خدا و بندگان خوبش را، متبلور کنی!

مولای من!
امروزه که جای جای روح و جسمم، از تازیانه‌های افسار گسیخته شبهات و شک و تردیدها و بدعت‌ها و نوظهورهای متحجر به اسم آزادی و حقوق و تمدن، مجروح و مهجور گشته است تنها راه رهایی از آن را، تمسک به آستان تو می‌دانم که امام معصوم و ولی من و کشتی نجاتی!

فرقی نمی‌کند حسین باشی یا رضا یا مهدی فاطمه (سلام‌الله‌علیهم)، اما آنچه یکسان است هدف شماست که، نجات انسان‌های غرق شده در آمال دنیا و عوام‌فریبی‌ها و کجروی‌هاست!

چه می‌گویم؟
مگر نیامده بودم برای اینکه حاجاتم را بگیرم و به حال خوبی برسم؟ و مگر نه اینکه رسم شما آقا جان! میهمان نوازی و بنده‌پروری است؟ چرا یادم رفت حوائج دنیایی‌ام را به زبان بیاورم؟ چرا امسال این همه! معنوی شده و از قلب عاشق و دل لاحق، دم زدم؟

شاید دلیلش این باشد که بلایا و حوادث، روح و جسم آدمی را جلا می‌دهند و غبار از دیده حقیقت‌بین، برمی‌گیرند آنگونه که حرم و صحن و سرایت را غبار روبی می‌کنند که این، نه غبار که، توتیای چشم است و شفا و علاج هر دردی!
امسال، شفایم را در رهایی از بند اسارت خواهش‌ها می‌بینم!

اصلا مولای من!
تو خوب می‌دانی که تا، رها و آزاد نشوم مرا نصیبی از لذت عبادت و شوق زیارت نیست حتی اگر،‌ تمام هستی و عالَم را به من ببخشند چرا که گویی! برده‌ای هستم کر و کور و لال! در میان باغی از بهشت که نه می‌شنود و نه می‌بیند و … و چنین انسانی را چه حظ و بهره‌ای است از آن همه نعمت!؟

بارالها!
به حق مولایم، علی‌ابن‌موسی‌الرضا (سلام‌الله‌علیه)، در این عید رضوی و از برکت همین حلقه‌های عصمت و رحمت، روح و قلبی شاکر و وفادار به تعهد ولایت، عطا کن و چشم و دلم را از خشونت گناه، بزدای و جسم و جانم را در چشمه زلال عطر حرم مطهر و گلاب ناب توجه و لطفش، بشوی!

و حال! که مرا با نظر خاصه خود، لایق زیارت و عاشقی دانستی و به حریم معنوی‌ات راه دادی! دست گدایی ام را برای رفع همه حوائج دنیوی و آخرتی خود و دوستانم، به سوی میهمانخانه سراسر محبت و بنده‌نوازی‌ات، می‌گشایم و با دلی با نشاط و پرامید، همه خواسته‌هایم را از تو طلب می‌کنم که اینجا باب الحوائج است و بنده را جز به مولای خود، حاجت به غیر نیست.

ربنا آتنا فی‌الدنیا حسنة و فی‌الآخرة حسنة… بحق آقا علی‌ابن‌موسی‌الرضا (علیه‌السلام)

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1399-04-13] [ 07:12:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  یا طبیب من لا طبیب له ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

از شدت درد به خود می‌پیچید. سرفه‌های پی‌در پی امانش نمی‌داد. از همه بدتر موج افکار منفی بود که روح و روانش را آزار می‌داد.

چند روزی می‌شد که در بخش خاکستری بستری شده و اگر رسیدگی دلسوزانه و امید بخشی‌های پرستاران و طلاب مهربان و پرتلاش نبود، تا الآن با این شدت بیماری، خدا می‌داند چه بلایی دامنگیرش شده بود.

خستگی در سراسر وجودش موج می‌زد و با خدای خود نجوا می‌کرد:
بارالها‌! به حق عظمت چهارده معصوم، سایه این بلا را از سرمان رفع کن‌!

اشک از چشمانش جاری شد، به یاد نذر هر ساله‌اش در روز ولادت امام هشتم افتاد، آن لحظه‌ای که با بی‌بی محترم و همسرش و بچه‌ها، به سوی مشهد الرضا (علیه‌السلام) حرکت می‌کردند و تا دم سقا‌خانه مرتبا بی‌بی گوشه چارقدش را می‌پایید مبادا پول گوسفندی که از زمان تولد تنها پسرش، آن را نذر امام کرده بود، گم کند.

حاج رضا که بقول بی‌بی ، هدیه امام رئوف بود تنها فرزند محترم خانم بود و قبل از او چند پسر و دختر آورده بود که عمرشان به دنیا نبود و از همان روز نذر بی‌بی برای تنها عزیزش، کنار گذاشتن پول در طول سال برای قربانی روز عید، آن هم در خود خراسان بود.

اشک‌های بی‌امان حاج رضا که حالا تبدیل به ناله شده بود پرسنل و سایر بیماران را متوجه خود و منقلب کرد گویی، همین‌جا و روی تخت بیمارستان، تبدیل شده بود به یکی از صحن‌ها و این بیماران دلشکسته کبوتران زخم خورده حرمش!

دل خستگان بخش خاکستری، اکنون میهمان صحن و سرای مزین به نور شفا ومحبت امام شده و زمزم سقاخانه را از دستان پربرکت امام، نوش جان می‌کردند و جان تازه‌ای می‌گرفتند.

حاج رضا که حالا چهره‌اش آرامش و امید خاصی را نوید می‌داد، با خود گفت:

عجب زیارتی شد آقا! شنیده بودم که زیارت شما دور و نزدیک ندارد اما تا این حد را باور نکرده بودم.

با دستانش زنگ کنار تخت را به صدا درآورد. با زحمت، چند کلمه‌ای به مدیر بخش گفت و…..
صدای زنگ تلفن، همه را نگران کرد و فورا بی‌بی گوشی را برداشت‌…‌ بله چشم! حتما‌!
حاج رضا سفارش کرده بود پول نذری امسال را صرف بیمارستان امام رضا (علیه‌السلام) کنند….

یا وجیهاً عند الله إشفع لنا عند الله

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1399-04-12] [ 07:11:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  جانبازیِ ماندگار ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#دست_خدا

#ششم_تیر

#جانبازی_و_سرافرازی

دستان تو در دست خدایی است که قهار و حکیم است و، جبار و رحیم است و، صبار و علیم است.

چه زیبا فرمود سیدالساجدین زین العابدین (علیه السلام) که خدایا شکر که دشمنان ما را احمق قرار داده ای!

واقعا اوج حماقت و کوردلی معاندان انقلاب در دهه شصت را بخوبی می توان از نحوه عملکرد نابخردانه شان فهمید که، یاران صدیق انقلاب را با توطئه های کور خود نشانه دار و ابدی کردند.
عزیزانی همچون شهید بهشتی، شهید رجائی و باهنر و امثالهم را که خون غیرت انقلابی در رگهایشان موج می زد را، به عنوان تابلویی ماندگار از عشق و عمل و اخلاص به ولایت حقیقی فقیه، بر آستان دروازه تمدن اسلامی ایران عزیز ماندگار کردند.
و در این جریان اسلام ستیزی، آنجا که خباثت های پنهان و آشکارشان به شهادت عاشقان و مریدان انقلاب و ولایت ختم نشد، گوهرهای گرانبهایی که جانبازیشان حکمت و مصلحت خداوند بود مانند مقام معظم رهبری، برای انجام رسالتی سنگین تر یعنی رهبری امت جهانی اسلام، به حیات پرافتخار و با عزت و عظمت خویش ادامه داده و با کسب مدال جانبازی، شجاعت و مظلومیت خود را برای نسل نو به نمایش گذاشته و از طرفی این نشان افتخار و برگ زرین به منزله همدردی و همنوایی با قشر ایثارگر جامعه، حکایت دیگری از راز مقاومت و پایداری و ایستادگی این مجاهد بی نظیر است.
و چه ابلهانه، منافقان و خناثان کوردل، همانگونه که گلهای سرخ انقلاب را پرپر کردند، پرونده رسوایی و بی اعتباری عده ای به ظاهر انقلابی را نیز ماندگار کردند، آنانی که در این خط خونین انقلاب حتی خاری به پایشان نرفت و عاقبت و سرانجام زندگیشان، اندیشه و نفاقشان را برملا ساخت.

موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1399-04-07] [ 03:51:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  سومین حرم ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#ششم_ذیقعده

#سالروز_بزرگداشت_شاهچراغ

ایران به وجود قم و شیراز و خراسان
خود حکم حرم دارد و بین الحرمین است

ای آشنای غریب! سلام و درود خدا بر تو باد که، گرچه در تاریخ ولادت گمنامی اما تعهدت به ولایت پذیری برادر و مولای گرامیت آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) تو را، شهره شهیری نموده که دلدادگان کوی تو به حرمت قداست و تقوا، و کرامت و سیادتت از دور و نزدیک، مشتاقانه چون کبوتری عاشق! خود را به بارگاه و ضریح مطهرت می رسانند و عارفانه نجوا می کنند و اجابت می طلبند.

سلام بر تو! که از نسل امامی و در خط امام. آن زمان که مردم به گمان ولی بودن، گرد وجودت حلقه زدند اما تو رسم امانت را بجا آوردی و بیعت خود را از مردم برداشتی و فرمودی که:
“من خود در بیعت برادرم علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) می باشم و بدانید که بعد از پدرم (موسی ابن جعفر علیه السلام)، علی، امام و خلیفه بحق و ولی خداست و از جانب خدا و رسول بر من و شما فرض و واجب است که، امر آن بزرگوار را اطاعت کنیم و به هر چه امر فرماید گردن نهیم.”

و به دنبال همین عقیده و ایمان بود که از مدینه و حجاز بار هجرت و جهاد را به دوش گرفته و با دهها امام زاده از نسل امامان پاک و به همراهی شیعیان برای یاری برادر و مولائی که ولایتعهدی اجباری مامون را چون جام زهر نوشیده بود، راهی دیار طوس شدید.
اما از آنجا که ولایت پذیری از ازل، با شیطان صفتی ها و کبر و منیت ها، در تضاد بوده، جاسوسان مامون برای اینکه دست تمسک و یاری شما به امامتان نرسد، با تزویر و خدعه و در نقاب دین پذیری ولی به کام دین گریزی و اغفال و فریب و تطمیع و تهدید مردم، عرصه را بر شما و یارانتان تنگ کردند و در حوالی شیراز که معبری به سمت خورشید هدایت یعنی امام هشتم بود، بساط جنگ و کارزار را برپا نموده و تو را که علمدار قافله شیعیان به سمت قبله آمالشان بودی، به شهادت رساندند.
یا احمد ابن موسی الکاظم!
هر چند که مانند سقای کربلا:
دست تو خورد به آبی که نصیب تو نشد!
اما:
شاه خراسان چنین دعایت نمود که:
همچنان که حق را پنهان و ضایع نگذاشتی، خداوند دنیا و آخرت تو را ضایع نگذارد!
و چه زیبا این دعا به اجابت رسید و پس از قرنها غربت و بی نشانی، مرقد و بارگاه و محل شهادتت را به واسطه نور متصاعد از آن، یافتند و همین امر تو را ملقب به شاه چراغ کرد.
ای امام زاده ای که، از نسل امام و برادر امامی!
امروز گنبد و بارگاه تو در “سومین حرم اهل بیت” زیارتگاه وملجا هزاران عاشق و دلباخته ای است که بپاس مجاهدتها و مبارزات تو و یارانت با ظلم و ستم بنی عباس، و به یمن و برکت دعای آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)، عایدت گشته و مانند زمزم و آب حیاتی، جان و تن خسته دلان را سیراب می کند.
درود خدا بر تو که با قدم و قیام و قعودت در این شهر مصفا به عطر ولایت و نسل امامت، علیرغم میل باطنی مرده پرستان و غربگراها، که به خیال خام خود این حرم را جولانگاه پستی ها و رذالتهای خود می پنداشتند، تاج افتخار و همای سعادت را بر سردر قرآنی شهر نهادی و مردم شهید پرور و مومن این دیار همیشه سبز و ادیب پرور را به معرفت و عزت و ایمان، سربلند نمودی!

پ.ن. روز ششم ذیقعده به عنوان روز تجلیل و بزرگداشت شاهچراغ نامگذاری شده است.
پ.ن.
بیت ابتدای متن: شکیبا غفاریان

موضوعات: بدون موضوع
 [ 03:20:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  اگر خدا بخواهد می‌شود ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#الگوی_دختران

لیلا با دلخوری گفت:
لطفا بس کنید مادر جان!
خسته شدم از درس و بحث و حدیث و آیه شنیدن! کو؟ کجاست؟ پس چرا الآن زندگی‌ام اینطوری هست؟ نه ازدواجی و همسری، نه خانه و زندگی، آخه به چه دلم را خوش کنم؟

فقط من را تشویق به علم‌آموزی و حوزه و دانشگاه رفتن و مقید به چادری بودن کردید! یک نگاه به زندگی پر‌رونق دختران اطراف من بیندازید، سن‌شان از من کمتر هست ولی، برو بیایی دارند که نگو!
شوهر مطیع ندارند که دارند! خانه و ماشین مدل بالا و جهیزیه آنچنانی و… حالا باز شما بگو عاقبت بخیری در دین و دیانت است، اینها که اصلا الفبای حجاب هم نمی‌دانند چه هست، وضعشان خیلی از من بهتر است.

معصومه خانم مادر لیلا که خیلی تا اینجای بحث صبر کرده بود، نخ و سوزن را زمین گذاشت و رو به دخترش گفت:
کفر نگو! خدا را خوش نمی‌آید مادر که ناشکری کنیم، الحمدلله همین که سالم هستی و یک خانواده با‌‌‌ایمان و پدر حلال‌خور داری، خودش نعمت بزرگی هست.
خوب بود مثل رعنا دختر عمه‌ات، برای یک کلاهبردار و دروغگو عقدت می‌کرد و خانه و زندگی‌ات را پر از حق‌الناس و مال حرام می‌کرد، یا مثل پریسا دختر همسایه بغلی با یک خارج رفته بی قید و بند و رفیق باز ازدواج می‌کردی؟
اگر منظورت از زندگی بهتر اینها هستند که من جایگاه تو را خیلی بیشتر دوست دارم!

هنوز حرفهای مادر تمام نشده بود که لیلا گفت: حیف این همه زحمت و تلاش! مردم این دوره عقلشان به چشمشان هست، با وجود اینکه هم حوزه و هم دانشگاه خواندم و آشپزی و خیاطی هم بلدم، هر خواستگاری آمد تا، قد کوتاهم را دید، فورا منصرف شد!

معصومه خانم در حالی که سعی می‌کرد دخترش را از ناامیدی و دلهره‌ها و افکار شیطانی، رها سازد با آرامش خاصی گفت:

لیلا جان! آنهایی که تو را با این همه مهربانی و سیرت زیبا ندیدند و نخواستند، عیب از تو نیست دخترم! آنها لایق تو نبودند، باید با همان دخترهای خیابان گرد، ازدواج می‌کردند و نتیجه تلخش را هم می‌دیدند که الآن حال و روز و بدبختی‌هایشان را می‌بینی!
مگر این حدیث را نشنیده‌ای که،
اگر مردی بخاطر زیبایی با زنی ازدواج کند خیری در او نمی‌بیند و اگر به دلیل پول و مال دنیا، همسری انتخاب کند، خداوند کار او را به همان مال و منال دنیایی واگذار می‌کند

دخترم! ما حق نداریم از رحمت خداوند مایوس و ناامید باشیم زیرا خودش فرموده که رزق دختران با من است و وعده خدا تخلفی ندارد اما به شرط اینکه تو هم، به وعده‌های الهی ایمان و اعتقاد قلبی داشته باشی!
گرچه باور این حرفها برای لیلا کمی سنگین بود اما، آرام‌تر از قبل پاسخ داد:
نمی‌دانم مادر جان! شاید هم من اشتباه فکر می‌کنم.
مدتها گذشت تا اینکه یکروز، نرجس دوست صمیمی لیلا، پیام داد که عصری با مادرش برای کار خیری به منزل آنها می‌آیند.
بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی بود و لیلا ظرف خنک هندوانه را روی میز گذاشت و کنار نرجس نشست. آن طرف هم مادر نرجس با معصومه خانم، حسابی گرم گفتگو بودند تا اینکه عصمت خانم رو به لیلا کرد و گفت:
مادر جان! الهی دورت بگردم! مگر اینکه تو بتوانی گره بسته زندگی ما را باز کنی، لیلا با تعجب پرسید: من؟!

مادر نرجس ادامه داد: والا چی بگم، از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان! پسرم مهدی سنش از سی هم بالاتر هست ولی اسم هر دختری می‌آورم، در جوابم میگوید:
همسر آینده من باید درس خوانده و محجبه باشد و اهل زندگی.
لیلا گفت:
ولی خب! این چه ربطی به من دارد؟ و عصمت خانم با لبخندی جواب داد: ببین دخترم! خداوند هزار جور مخلوق دارد و فقط خودش حکمت هر کاری را می‌داند، این آقا مهدی ما، قدش کوتاه است و می‌گوید با دختر بلند قدتر از خودم ازدواج نمی‌کنم، تا اینکه از همه جا رانده و درمانده، آن روز نرجس آدرس و مشخصات شما را به برادرش داد و ندیده، بله را گفت!

راستی لیلا جان! پسرم مهندسی کامپیوتر خوانده و الآن هم در دفتر حوزه علمیه شهر خودمان مشغول به کار هست، پسر عاقل و سربراهی هست و اهل قناعت و چون هنگام تحصیل نزد عمویش کار فنی‌ می‌کرد، همان موقع که خانه ارزان بود یک آپارتمان نقلی برای خودش خرید، جمع و جوره ولی برای اول زندگی بد نیست، ضمنا شنیدم شما هم اخیرا در دفتر حوزه خواهران مشغول شدید، پسرم خیلی خوشحال هست که ما چنین دختری را برایش انتخاب کرده‌ایم.
و رو به معصومه خانم کرد و گفت:
من که همه اینها را از برکت دعا و خدمت به امام عصر (علیه‌السلام) می‌دانم!
انشاءالله دفعه بعدی با خانواده و آقا مهدی و گل و شیرینی می‌آییم خدمت تان! فقط خدا کند عروس خانم، نه نگوید که ما، دختر دیگری با این همه خوبی و هنرمندی و باایمان و حیا سراغ نداریم!
نرجس در حالی که از خوشحالی و شرم نمی‌دانست چه بگوید گفت:
هر چه خدا بخواهد همان خیر است.

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1399-04-03] [ 08:52:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  سلام! دخترم! ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#الگوی_دختران

سلام! پرنده خوشبختی من، فرشته آمال و آرزوهایم، بالهای محبتم را زیر قدمهای خوش یمن و با برکتت می گسترانم!
دخترم! با آمدنت بهار را برای بوستان دلم، هدیه آوردی و نهال اندیشه ام را به خوشه های زرین امید و نشاط، زینت بخشیدی.

نور چشمم! با شبنم مژگانم غبار تنهایی و دلتنگی را از آئینه رخسارت برمی گیرم تا طراوت و نشاطی ابدی راکه سرشار از حیائی آمیخته با عزت نفس است، بر سیمای عفیف و نجیبت به ارمغان بنشانم.
دلبندم! در شگفتم و در هاله ای پر از ابهام، مانده ام که، چگونه سیر تاریخی ظلم بر دختران مظلومه را برایت نجوا کنم اما امید و آرزویم:
گاهی حقیقتهای تلخ را باید شنید و دستمایه عبرت نمود. از آن روز که به جرم پسر نبودن! فرزندان خود را در جهالت عمیق خود به نابودی می کشاندند تا، دورانی که دختران خود را چون متاعی تجاری مبادله می کردند و تا امروز که:
جهالت مدرن دنیای جدا شده از اصالت و بندگی، با فریاد خام برابری زن و مرد، دوباره به سرمستی و شهوت طلبی دوران بردگی و اسارت زنان و دختران، از طریق امحا نمودن آنان در انواع و اقسام ایسم ها و ایست ها و مد ها و مدل های شیطان پسند روی آورده، تا بلکه بدین وسیله بتواند:
صفا و شادابی سرشار از حجب و حیای این نسل را به بی وفایی و افسردگی بدل نموده و او را با اصولی ترین نیازهای اولیه خویش که همانا حس و کرامت زن بودن است، جدا سازد و هر روز بنوعی او را سرگرم برنامه های ابتذال و انحراف خویش نموده و هویت و شرف خدایی را از ذات او بستاند، و او را در هدف از خلقت خویش دچار تردید و پریشانی کند.
دختر عزیزم!
اما لازم است روی دیگر سکه فرهنگ تاریخ زنان را نیز نظاره کنی بلکه، با این نگرش بتوانی مسیر خوشبختی و شادکامی را طی کنی و به فرجامی زیبا و دلنشین دست یابی
نور چشمانم! ریحانه هستی ام!
دختران از روزی به اوج عظمت و افتخار حقیقی خویش نائل آمدند که، قرآن صامت به لسان گویای قرآن ناطق یعنی حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله علیه)، به مرحله اجرا در آمد و اولین عامل آن یعنی رحمة للعالمین بر دستان دردانه خود ام ابیها بوسه زد و تکریم او را هم رتبه احترام به خود نامید و میراث امامت را از دامان پاک یگانه دخترش، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به ارث گذاشت.
نور دیده ام :
دختر آنجا معنا و ارزش واقعی خود را باز یافت که با ظهور اسلام و نزول آیه های نورانی ستر و حجاب ، عظمت خود را در پوشش و اخفا از دیده های بیگانگان و نامحرمان یافت و اوج اقتدار و عظمت و توفیق خدمت فی سبیل الله را در حفظ این هدیه مبارک الهی دانست و آنگاه بود که برای اولین و آخرین بار تعریف درستی از مقام و شخصیت زن مسلمان ارائه شد تا آنجا که:
سالها پس از ظهور اسلام، دختری از نسل امامت، به تبعیت از مولای خود، رفاه و آرامش و راحت طلبی را رها می کند و به دنبال برادر و امام خویش، روز ها و شبها، تحمل خار مغیلان و سرما و گرمای سوزان را به جان می خرد، و با وقار و رفتار فاطمه گونه اش، معصومانه و با بصیرت به جذب دلها و ترویج معارف قرآنی می پردازد و آنچنان بزرگی و ابهت و عظمت دینی را با هیبت و نجابت و شرافت زنانگی در هم می آمیزد که پس از دختر پیامبر خدا، او تنها بانوئی است که در مقام بزرگی اش، از قول امامان معصوم زیارت خاصه نقل می شود و روضه مطهرش بابی از ابواب بهشت می گردد، و عالمان جلیل القدر و مردان خدا برای رسیدن به مقامات عالیه باید پابوس آستان این معصومه عالمه و این کریمه فاضله باشند!
دختر عزیزم! به آنچه گفتم بیندیش و در باره آن تامل کن و سپس آگاهانه راه و مسیر زندگیت را رقم بزن.
نور چشمانم!
این نوید را به تو می دهم که:
هر روز روز دختر است اگر مومن و ملتزم به آرمانهای امید بخش و انسان ساز دین مبین اسلام عزیز باشی!
پس:
قدر خودت را بدان و راهی برگزین که خیر و سعادت دنیا و آخرت در آن باشد.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 04:38:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  جادوی فمنیسم ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#فمنیسم_یا_مرد_سالاری_مدرن

به اسم حقوق زن، این برترین مخلوق آفرینش را از تمام حقوق حقه خویش حتی مادری و طعم شیرین زندگی محروم کردند و زن را چون عروسکی بی اراده در خدمت هوی و هوس خود، آن هم به نام آزادی درآوردند. غافل از آنکه این مانکن متحرک نه امنیت دارد نه آزادی چرا؟

چون مرد غربی می گوید: امروز با این ساز من کوک بشو و فردا با آن طراحی من در جامعه حاضر باش! الگوی اروپایی و غربگرا می گوید:

برای پیاده کردن مدل ما، تو حق ازدواج و انتخاب نداری!؟ شریک زندگیت باید مطابق میل ما باشد. فرزند آوری ممنوع! مدل و سبک زندگیت را باید از ما بگیری تا ما حسابی از تبلیغ جسم و جنس تو لذت ببریم و آن گاه نام آن را می گذارند:

تساوی حقوق زن و مرد!؟
این چه تساوی است که زن باید فدای میل و هوس مرد شود؟ چه آزادی است که زن اسیر محتوم درخواست های نامحدود و غیر عقلانی و غیر شرعی مرد بیگانه است؟

ننگ بر این فمنیسم و مرگ بر این شعار و تظاهر به دفاع از حقوق زنان

چرا نمی گذارند زنان جامعه اسلامی، مادری را تجربه کنند و خانم خانه و زندگی خود باشند؟!
شاید فقط یک دلیلش این باشد که:
زن اسیر و ذلیل و برنامه پذیر باشد، چون وقتی به جای همسر و فرزند گزینی، روی به دوستی و رفاقت با سگ و عروسک و…آورد، دیگر اندیشه ای در مقابل او برای تبادل افکار وجود ندارد و زن تبدیل به موجودی منفعل و بدون هویت شده که بدون چون و چرا امر و نهی های اربابان خود را می پذیرد.

شاید بپرسید چه ارتباطی بین قضیه انفعالی شدن و مادری یک زن وجود دارد؟

واضح است که فرزند آوری علاوه بر آنکه موجب تسکین روحی و نشاط و آرامش قلبی او می شود، در شرایط گوناگون زندگی این مادر است که برای تربیت فرزند و نور چشم خویش، از لذات پست دنیوی بگذرد و در مواقع لزوم، با ایثار و گذشت، جان و روح پاک و بی آلایش دلبند خود را از امواج خطرهای جسمی و روحی حفظ نماید. چنین شخصی و با اینگونه صفات هرگز مادری بی عرضه و گوش به زنگ نامردان بی غیرت و حرمت شکن نخواهد بود البته، شاید استثنائاتی وجود داشته باشد اما، قابل تعمیم به همه همسران شایسته و مادران نمونه نخواهد بود.
یک زن آنگاه که دست محبت و تعلق خود را به قلب مردی با اصالت، گره می زند هرگز، دوست داشتن را، گدایی نمی کند و به هر هرزه ای تن نمی سپارد.
خداوند مقام زن را با آفرینش گوهری پاک به نام فاطمه به نمایش گذاشته است تا هر زنی جایگاه و منزلت حقیقی خود را ببیند و انتخاب کند البته آزادانه و در امنیت کامل.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 04:24:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  دنیای مجردی ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

عترت کتابدار مدرسه بود و خیلی به حرفه اش علاقه داشت و بقول خودش هیچ چیز به اندازه انس با کتاب، روحیه اش را شاد و سرزنده نمی کرد. اما آن روز که به خانه آمد، اصلا سرحال نبود با بی حوصلگی چادرش را به جالباسی زد و سلامی خشک و خالی به مادرش فهیمه خانم کرد و داخل اتاقش رفت.
مادر که از رفتار دخترش متوجه شده بود که مشکلی پیش آمده، چند لحظه ای او را تنها گذاشت تا در خلوت خود به آرامش برسد.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای هق هق گریه از داخل اتاق بلند شد. مادر سراسیمه خود را به عترت رساند و گفت:

دخترم! در مدرسه مشکلی پیش آمده؟ چرا ناراحتی؟ برای چه گریه می کنی؟
عترت در حالی که پهنای صورتش را اشک پوشانده بود، پرسید: مادر! من خیلی سنم بالاست؟ آخه بیشتر دوستانم ازدواج کردند ولی به من می گویند، برای ازدواج دیر شده باید زودتر اقدام می کردی! آخه چیکار باید می کردم؟
مادر، با ناراحتی و کمی شرمندگی جواب داد: تو تنها، مقصر نیستی، همه ما به نوعی مسبب این مشکلیم، من، پدرت، وضع فرهنگی جامعه، اما از همه مهمتر خودت مقصری!! صدای گریه عترت دوباره بلند شد و گفت: من؟ فهیمه خانم جواب داد بله عزیزم! تو، یادت هست هر چه خواستگار آمد یک عیب و ایرادی روی اون گذاشتی! همین پسرعمویت آقا محمود، چقدر در این خانه را زد و اصرار کرد ولی تو پاهاتو توی یک کفش کردی که الا و بلا می خواهم درس بخوانم، اون روز فقط بیست سال داشتی، بیست سال!
عترت گفت ولی مادر این بی انصافی است یادتونه، بعد از پسر عمو، دوست داداش علی آمد ولی شما و بابا تحقیق نکرده گفتید: ازدواج باید بر اساس اصالت و سنت بزرگترهایمان باشد نه دوست و رفیق بازی! و هر چه بیچاره داداشم قسم خورد که پسر متعهد وسربراه و اهل کار و زندگی هست به خرجتان نرفت که نرفت و بیچاره هنوز هم منتظر و سرگردان است؟!

مادر که گویا چیز مهمی یادش آمده باشد گفت ولی یادت هست آن روز که، پسر دائی ام به خواستگاریت آمده بود و هنوز درس نمی خواندی، یک ریز اصرار می کردی که باید مطابق سال تولدت مهریه بدهند و آنها هم رفتند و پشت سرشان هم نگاه نکردند!؟

عترت که از یادآوری خاطرات تلخ گذشته، بشدت رنج می برد گفت:
مادر! تو رو خدا بس کن! نمی خواهم دیگر چیزی بشنوم.
فهیمه خانم هر چند که اشتباهاتی کرده بود اما حالا که وضع ناراحت کننده دخترش را می دید، تصمیم به جبران اشتباهش گرفت.

صبح روز بعد که عترت، خانه نبود مادرش با زهرا خانم که بزرگتر فامیل حساب می شد و محرم اسرار همه قوم و خویشان بود تماس گرفت و جریان را کامل تعریف کرد و او هم قول داد حتما راه چاره ای بیندیشد.

چند روز بعد که عترت مشغول مرتب کردن اتاقش بود، زنگ تلفن خانه به صدا درآمد و عترت این جملات را شنید که:
تشریف بیاورید! منزل خودتان است! ما که غریبه نیستیم، ما از زهرا خانم خیلی تعریف شما را شنیدیم انشاءالله که خیره….!!!!

موضوعات: بدون موضوع
 [ 03:55:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  مجبور نیستید طلبه باشید ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

دین اسلام انسانها را آزاد آفریده و این را هم به بیان‌های گوناگون در قرآن کریم به پیامبرش فرموده:

لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر
و یا:
ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیٖل
یعنی:
ای پیامبر! ما انسان را آزاد خَلْق کردیم و راههای هدایت و گمراهی را به او معرفی کردیم :

إنّا هَدَیْناٰهُ السَّبیٖل إمّا شاکِراً وَ إمّا کَفُورا

پس!
آزادیم که هر کاری و فعلی، حرام یا حلال، انجام دهیم و هیچ نگرانی هم از آینده و عقوبت یا پاداش کار نداشته باشیم؟
در جواب:

گر چه خداوند انسان را آزاد و دارای اختیار و اراده آفریده اما، نمودار چگونه آزاد بودن را هم، برای او ترسیم کرده و عواقب خیر و شرّ آن را بیان فرموده است مثلا:

آنجا که لاٰإکْراهَ فِی‌الدّین را ذکر کرده در ادامه:

قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ را هم تبیین نموده یعنی چه؟
یعنی:
ای انسان من هدفم را از خلقت در قرآن کریم بیان کرده‌ام:
وَ ماٰ خَلَقْتُ الْجِنِّ وَالْإنْس إلّا لِیَعُبُدون

و حال تو ای خلیفه الهی، مختاری که راه خیر یا شرّ را برگزینی ولی از دوراندیشی و آینده‌نگری غافل مباش! تو را دعوت می کنم، و وسیله هدایت را هم از قرآن و پیامبر و ائمه (صلوات الله علیهم اجمعین) برایت فرستاده‌ام اما انتخاب با توست!

چرا اینها را گفتم:
الآن تکلیف ما هم در انتخاب حوزه علمیه به عنوان راه تزکیه و تعلیم مثل همان برنامه فوق است یعنی:

طلبه بزرگوار! یک پیام معنوی برای شما ارسال شده که:
آیا حاضرید سَرِ سفره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بنشینید؟ آیا حاضری در این کلاس و برنامه پر پیچ و خم، ثبت نام کنی و همه شرایط سخت و مجاهدتهایش را بپذیری؟ اگر اینگونه‌ای که بسم‌الله! اما دیگر چون و چرا ندارد، چون عبد باید تسلیم محض مولایی باشد که منتظر اوست.
پس:
حواسمان باشد نقد و خستگی و نیاز به استراحت و تنوع و برنامه‌ریزی صحیح، اینها منافاتی با این میهمانیِ دعوت شده ندارد اما آنچه نگران کننده است عدم قدردانی و خدای ناخواسته ناشکری و گاهی بداخلاقی‌هایی‌ است که از من طلبه سرمی‌زند و دل صاحب خانه را به درد می آورد و او را غمگین و ناراحت می‌سازد!
مواظب باشیم اگر ناسپاسی کنیم نعمت را از ما می‌گیرند، این امام نیست که به ما نیاز دارد که منت بگذاریم که طلبه شده‌ایم بلکه، این آقا و مولای منتَظَر است که نام ما را در دفتر مبارک خود ثبت کرده است مبادا! کاری کنیم که ناممان خط بخورد، مبادا آنقدر نق بزنیم و گِله کنیم که آقا بگوید: برو تو لایق این میهمانی نیستی! وای از آن روز…..

تکلیف چیست؟
دنیا محل آزمایش است، انسانها مثل سنگ طلا باید مدتها در کوره حوادث، امتحان دهند تا به عیار خالص تبدیل شوند و هر انسانی به تناسب حال و شرایطش، نوعی از بلا و گرفتاری را تجربه می‌کند.
یکی با بیماری دیگری با همسر بداخلاق آن یکی با پدر و مادر سخت‌گیر و شاید عده‌ای با فقر و تنگدستی (منظور تأیید فقیر بودن و بی‌اعتنا به فقر در جامعه نیست بلکه خود فقر یک امتحان برای افراد ثروتمند است)….ـ

به هر حال اینکه تا، کوچکترین مشکلی پیش آمد از عالَم و آدم ناامید شده و آرزوی مرگ کنیم و با خود بگوییم، ای کاش این راه را انتخاب نکرده بودم و حوزه چنین است و چنان‌…….!!! اینکه نشد سربازی امام زمان (علیه السلام)

ما اگر هر راهی برویم هر مسیری در زندگی انتخاب کنیم، قطعا سختیهای خودش را خواهد داشت، آنقدر جوانها بودند از جبهه و دفاع مقدس از روی ترس و رفاه‌طلبی، فرار کردند ولی به هزاران بلای حیثیتی و مجازی و امثال آن گرفتار و در چاله‌های افتادند که خسرالدنیا و الآخرة شدند….
پس:
بیاییم با سعه‌صدر و از دیدگاهی نو به حوزه علمیه نگاه کنیم که در این وانفسای فساد و شبهه و انحراف مجازی و حقیقی، دستمان را محکم گرفته‌اند تا زمین نخوریم و دنیا و آخرتمان تباه نشود، دیگر، اختیار با خودمان است:
بقول شهید مظلوم بهشتی، بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه!
و آنان که بهشتی و کربلایی و امام زمانی شدند با راحت طلبی و فقط انتظار از دیگران داشتن و صرفا گله و شکایت نبود، آنان واقعا خدایی بودند و خدایی کار کردند.
طلبه عزیز:

*حوزه علمیه امروز همان کانال کمیلی است که ابراهیم هادی‌ها بازنگشته‌اند و اینجا همان هورالهویزه و کربلای شلمچه هست! لحظه‌ای غفلت کنیم، راهیان نور می‌روند و ما تنها می‌مانیم، البته اگر پشیمانی! جای هیچ نگرانی نیست! روبروی امامت بایست و بگو: یا صاحب الزمان من لیاقت شرکت در این میهمانی را ندارم اما، با ارادت و اخلاصی که داری، یقین دارم مولایت را رها نمی‌کنی و فریاد هل من ناصر ینصرنی‌اش را بدون پاسخ نمی‌گذاری! شاید هم با این سابقه درخشانی که داری خودِ آقا دستت را بگیرد و بگوید بمان! همه چیز درست می‌شود….!!!

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1399-04-01] [ 10:14:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

مثل رشته یک تسبیح است اگر پاره شد هر دانه‌اش به سمتی می‌رود و چه بسا بعضی دانه‌هایش گم شود یعنی دیگر این تسبیح، به درد ذکر و صلوات نمی‌خورَد.

حالا!
ماجرای دین اسلام و پذیرش عبودیت الهی مثل همین رشته تسبیح می‌مانَد، از آغاز خلقت تا ابد، این سررشته نه، باید کم شود و نه، باید چیزی بر آن اضافه شود، همانطور دست نخورده و قابل اجرا حتی یردا علیّ الحوض باقی بماند.

اگر زمانه سه ولیِّ خدا یعنی از دوران امام سجاد (علیه‌السلام) تا عصر امام جعفر صادق (علیه‌السلام) را بررسی کنیم، به وضوح عملکرد ائمه را در حفظ حریم الهی که همانا سر‌رشته حبّ و بغض در راه خداست و از آن به ولایت تعبیر می‌شود را درمی‌یابیم.

اصل قضیه چیست؟
اگر از همان روزهای اولینِ رسالت و پس از آن امامت، نشانه‌هایی از دو‌دستگی و گروه گروه شدن امت اسلامی را می‌بینیم و حتی به تعبیری در بین حزب شیعیان هم این گروه‌گرایی راه می‌یابد، فقط و فقط به یک دلیل است و آنهم:

بلی یا نه گفتن به مسئله ولایت است. براستی ولایت چیست که هم شیطان با آن آزموده شد، هم پیغمبر خدا حضرت آدم (علیه‌السلام) و هم همه عالمیان از ازل تا ابد؟
اجازه بدهید یک مثال بزنم:
اگر شما به استاد و معلم خود بگویید من! هر چه شما بخواهید انجام می‌دهم اما به شرط آنکه، امتحان و رد و قبولی در کار نباشد، آیا استاد می‌پذیرد یا مثلا شرط کنید که فقط سر کلاس درس حاضر نباشید! اینکه نشد استاد و شاگردی!

پس!
شاگرد واقعی آن است که در امر آموزش علم نافع توأم با اخلاق دینی، تابع و شنوای سخنان استادش باشد.

در دستگاه آفرینش هم، خدا عَبد می‌خواهد و مطیع نه مرید و لشکر، چنانکه در زمان این سه امام معصوم، مرید زیاد بود، سخندان و مرشد، بسیار بود ولی اطاعت کننده یا نبود یا خیلی کم بود کما اینکه آقا امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) مبارزه‌اش را پس از قیام کربلا، فقط با سه نفر آغاز کرد و همینطور در زمان امام پنجم و ششم.

لذا
اینها برای مبارزات خود به روشنگری لایه‌های زیرین جامعه در پوشش‌های سخت امنیتی خلفا پرداختند تا، کم‌کم موفق شدند در زمان امام ششم، فقه جعفری را که همان ولایت رسول‌الله و علی‌ابن‌ابیطالب (صلوات‌الله‌علیهم) بود، راه‌اندازی کنند و شاگردانی چون زراره و هشام و مفضل و امثال آن تربیت کنند.

دقت کنید!
سه حجت برحق خدا با شکنجه و زندان و مجاهدت، پس از سالها در خفقان اموی و عباسی موفق شدند، چهار هزار شاگرد تربیت کنند و مذهب شیعی را به اقصی نقاط دنیای آن روز و امروز، صادر کنند.
پس این مذهب فقط و فقط با یک رشته پایدار می‌ماند و آن ولایت و حبّ علی‌ابن‌ابیطالب (علیه‌السلام) است و لاغیر! و هر هدف و راهی که به غیر این مقام یعنی عبودیت و بندگی مطلق و پذیرش ولایت، ختم شود بی‌حاصل و بی‌فایده است حتی اگر هزاران سال عبادت را به همراه داشته باشد.

پس!
سرّ قیام نکردن ائمه مخصوصا معصومین ذکر شده، نبودن یاران مخلص و دلداده واقعی بود که اگر امام امر کرد در آتش هم برو! فورا و سمعاً و طاعتاً اجرا نماید. و این امر نشانگر این واقعیت است که ائمه ما به دنبال اهداف کوتاه مدت و اغراض مقطعی و دنیوی نبودند، آنها در پی لشکر‌کشی و صف‌آرایی نبودند، اهل آدم سازی بودند ولو شده دهها سال صبر کنند تا شخصیتی مثل زراره و هشام و … تربیت شود و رشد کند. آنها طالب تربیت دینی بودند نه خواهان افزایش معلومات بدون عمل. چرا که خود علم گاهی #حجاب #اکبر است و به آدمی، حس غرور و خودخواهی دست می‌دهد و اصلا اساس فرار کردن از حقیقتِ تسلیم شدن در برابر اوامر و نواهی دین اسلام، همین هوای نفس و حب دنیاست. و به همین دلیل است که طالب علم نه اینکه به زندگی دنیایی بی‌اعتنا باشد بلکه هدفش، دنیا نباشد و آرمانش، خداجویی و اطاعت از او باشد.

چرا فقط با ولایت؟
چون همانطور که در ابتدا گفته شد، ولایت رشته پیوند بین امام و امت و اسلام دین وحدت و اتحاد و همدلی است و تکروی و فرقه‌گرایی، هرگز نمی‌تواند چنین هدف مقدس و جامعی را، عینیت ببخشد.

و
علت تمام عقب‌ماندگی‌ها و تأخیرها و مصیبت‌های ما، ناشی از عملکرد آن گروهی است که فقط نام شیعه را یدک می‌کشند و روز عمل، میدان را از سَرِ ترس و مصلحت‌گرایی و رفاه و دنیا‌طلبی، رها می‌کنند و هزاران عذر شرعی برای عدم حضور و نافرمانی خود می‌آورند!
و چه بسا تاخیر در ظهور نیز به دلیل نحوه رفتار شیعیان بدون بصیرت است که در شرایط مورد نیاز و عملِ به موقع! مولای خود را تنها می‌گذارند…..

براستی
ما جزء کدامین گروهیم؟ آیا عجل علی ظهوره را از سر ارادت می‌گوییم یا برای اطاعت؟!

موضوعات: بدون موضوع
 [ 10:13:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت