نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







آذر 1398
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30            





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





آذر 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30            



آذر 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30            



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  *یلدای بعضیا* ...
موضوعات: بدون موضوع
[شنبه 1398-09-30] [ 02:47:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  *یلدای بعضیا* ...

​#تولیدی

#به_قلم_خودم

آقا جواد با نگرانی قدم می‌زد و مرتبا پیام‌رسان تلفنش را چک می‌کرد، آخه منتظر واریز یارانه و سبدکالا! بود.
مامان با ناراحتی گفت: بس کن مرد! سرگیجه گرفتم، خدا بزرگه! و هنوز حرفش تمام نشده بود که، زهرا از اتاق بیرون آمد و با صدای گرفته‌ای گفت:
یعنی من تا فردا نمی‌توانم پول جشن یلدای مدرسه‌مان را ببرم؟

صغری خانم که زن صبور و باحوصله‌ای بود، جواب داد:

نگران نباش دخترم! تازه به زهره هم قول دادم تا فردا، کیفش را از تعمیرکار سر کوچه بگیرم.

و:

آقا جواد همچنان مضطرب و نگرانِ پرداخت قسط و بدهی اجاره‌خانه و …بود.
مادر هنوز مشغول سر‌و‌کلّه زدن با دخترها بود که، با آمدن رضا از مسجد خیلی آهسته بطوری که بابا نشنود، گفت:

الهی دورت بگردم مادر! گاز خانه را به دلیل بدهی قطع کردند، برو از خانه عمو جعفرت گاز پیک‌نیک‌شان را قرض بگیر و بگو پُر شده برمی‌گردانیم. رضا که تنها پسر خانواده بود و سال دوم دبیرستان را با فقر و تنگدستی می‌گذراند، گفت:
بخدا مادر خجالت می‌کشم بس که در خانه این و آن برای قرض و قسط رفتم، معلوم نیست کِی این وضع درست می‌شود. 
🔄 🔄 🔄 🔄 🔄 🔄 🔄 🔄 
بازار حسابی شلوغ بود، مردم مشغول خرید بودند البته یک عده‌ای مثل ما، فقط تماشا می‌کردند و شاید هم مثل مامان صغری برای پرداخت قسط و بدهی‌شون آمده بودند.

جنس‌های رنگ‌وارنگ چشمانمان را خیره می‌کرد، پسته‌های خندان زیر نور چراغ‌ها چشمک می‌زدند، میوه‌های جور‌واجور که کلّ حقوق یک ماهه‌مان هم، کفاف خریدش را نمی‌داد، یک دختر کوچولو با لباسهایی بسیار زیبا از پدرش می‌خواست که برایش لباس مخصوص شب یلدا! بخرد، وقتی به فکر کفش و لباس وصله زهرا و زهره افتادم، خیلی دلم گرفت …آن طرف‌تر شاگرد یک میوه‌فروش که چند هندوانه بزرگ را به سختی حمل می‌کرد، پشت سر یک آقای شیک و مرتب به سمت ماشین گرانقیمتی در حرکت بود ….
پس از پرداخت قسط و بدهی مادر و خرید مقداری سبزی و نان به خانه برگشتیم….!؟
⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ 
صدای زنگ در همه را متوجه خود کرد. مادر چادرش را روی سر انداخت و به سمت حیاط رفت.
صدای حرفهایشان را می‌شنیدم:

مادر از آنهایی که دم در بودند تشکر می‌کرد و مرتبا می‌گفت:
خدا خیرتان بدهد خانم! گفتید که از طرف خیِّرین مسجد محل هستید؟ الهی عاقبت بخیر شوید.
🎁 🎁 🎁 🎁 🎁 🎁 🎁 🎁 

صغری خانم، بسته را که باز کرد با اشک و لبخند صدا زد:
زهرا‌! زهره‌! نگفتم خدا بزرگه، این هم از شیرینی شب یلدا، خدا خیرشان بدهد مثل اینکه چند تا خانمهای نوعروس، هزینه تالار و آتلیه و…را دادند به خیریه مسجد که در این سرمای زمستانی، دل بچه‌های مردم را گرم کنند، الهی خوشبخت بشوند و هدیه ازدواجشون را از بی‌بی فاطمه زهرا ( سلام الله علیها) بگیرند……..!!!
☔ ☔ ☔ ☔ ☔ ☔ ☔ ☔ 

ما برای شاد کردن دلهای غمدیده و دستان نیازمند چه برنامه‌ای داریم….؟؟

موضوعات: بدون موضوع
 [ 02:38:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت