#تولیدی

#به_قلم_خودم

#کوچه_مهربانی

عزیز خانم از آن روز که شوهرش را از دست داد، گرچه تحت پوشش کمیته بود اما، از آنجایی که دخل و خرجش به هم نمی‌ساخت، گاه گداری از دست این و آن، کمک های جزئی به دستش می‌رسید و امرار معاش می‌کرد.

اهالی کوچه از جمشیدخان و خانواده آقای بزرگی گرفته تا عطیه خانم و فریبا جون و … همه درگیر فراز و نشیب و کم و زیاد زندگی خودشان بودند و چندان توجهی به حال نزار عزیز نداشتند.

عزیز اولاد و فامیل و آشنایی نداشت و شوهر کارگرش هم، سالها پیش فوت کرده بود. بعد از رفتن آقا رسول همسر عزیز خانم، او حسابی تنها شد…

نه دست و پای بیرون رفتن داشت و نه یک آدم درست و حسابی که پیگیر کار و رفع نیازمندی‌هایش باشد و روزگار را با وضع بخور و نمیری می‌گذراند. البته
گاهی مجبور بود برای دوا و درمان با همان پاهای لنگانش، سری به درمانگاه بزند….

#کرونا که آمد، پیرزن بیچاره حسابی خانه نشین شد و دیگر از همان کمک‌های محدود هم خبری نبود….

آن شب منزل عطیه خانم جلسه بود و همسایه‌ها دور هم جمع بودند حتی، جمشیدخان با آن ابهت و فخرفروشی، حاضر شده و همه سر در گریبان به دنبال راه حلی برای همدلی با افراد نیازمند و گرفتار بودند که:

عطیه خانم با حالتی موقرانه گفت:

اصلا چرا جای دوری برویم، بهتر است اول از همسایگان و همین کوچه و محله خودمان شروع کنیم، مثلا بنده خدا همین عزیز خانم هم بیمار هست و هم نیازمند….

آقای بزرگی گفت:
عطیه خانم!
گویا این #ویروس آمد تا ما را از خواب غفلت بیدار کند، چقدر ما غافل بودیم، بیچاره پیرزن بدون سرپرست سالها همسایه دیوار به دیوار ماست ولی ما حتی یک بار هم سرنزدیم، واقعا بد کردیم من که خودم را نمی‌بخشم!

فریبا جون که تا الان ساکت مانده و به همراه پسرش که پزشک بود در جلسه شرکت کرده بود، رو به عطیه خانم و آقای بزرگی گفت:

می دانم کوتاهی کردیم ولی الان هم دیر نیست باید جبران کنیم البته به غیر از عزیز خانم باز هم افراد نیازمند و گرفتار زیاد است که من قول می‌دهم با همکاری پسرم، کارهای درمانی آنها را انجام بدهیم.

در این هنگام جمشیدخان رو به عطیه خانم کرد و گفت:
شما که معرفت نمودید و ما را دور هم جمع کردید، یک زحمتی بکشید و اسامی همه نیازمندان محله را برای من ارسال کنید، من درآمد دو ماه خود را برای رفع احتیاجات اینها اختصاص می‌دهم.

آقای بزرگی گفت:
من هم کار تدارکات را انجام می‌دهم و از این به بعد مقداری از حقوقم را برای عزیز خانم کنار می‌گذارم و شما عطیه خانم! زحمت تحویل به ایشان را به عهده بگیرید.

جلسه عطیه خانم عطر مهربانی را در دلها پراکنده ساخت دلهایی که سالها از اهمیت رسیدگی به همسایگان و رعایت حق و حقوق آنان غافل بودند.

از فردای آن روز کوچه مهربانی تبدیل به محله مهربانی شد و دلها یکی شدند و ویروس وحشت را تبدیل به امید و فرصت نمودند.

چند روز بعد عزیز خانم در حالی که چندین ماسک دوخته شده را در دست داشت، زنگ خانه عطیه خانم را به صدا درآورد و با صدای لرزانی گفت:
واقعا از این همه مهر و محبت شرمنده شدم، امیدوارم خداوند این کمک ناچیز را از من قبول کند با دست‌های خودم دوختم…

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1399-01-07] [ 01:36:00 ب.ظ ]