#طنز زنگ انشا | ... | |
موضوع انشای من، مرور دفتر خاطرات زندگی است ….. ما آن روزها که درس میخواندیم، تحصیل نمیکردیم یعنی نه تنها چیزی به معلوماتمان اضافه نمیشد بلکه روزبروز بر مجهولات ذهنی ما افزوده میگشت …… هر چه از استاد! سوال میکردیم بجای اینکه ارشاد شویم، دلشاد میشدیم یعنی چه؟ اِیییییییییییی روزگاررررررررر! آخر! به ما گفتند: آخیییییییی! جهالت کجایی که یادت بخیر ? ? ? ? ? ای کاش فقط یک ذره بجای توجه به این نوش و نیش، به مشق شبمان اهمیت داده بودیم! ببینید! ما از اول فکر میکردیم اگر بار تکلیفمان را روی دوش این و آن بیندازیم قضیه حل میشود ……. یکی از این بالا دستیهای خودمانی! به ما نگفت: ولی حیییییییففففففففف! ما هر وقت در آینه آینده خودمان نگاه میکردیم تنها، پشت سرمان یک مشت تصاویر کج و مووج میدیدیم که با انگشت اشاره ما را به صاف و راست کردن چهره مبارک امر مینمودند و در حالی که مثل عکسهای علامت سکوت بیمارستانها به ما هشدار میدادند ما هم از خدا خواسته، آینه و آینده را کنار میزدیم و حالا همین آینهها شدهاند خرده شیشههای جلو راهمان …… البته هر جا قدم مبارک می نهییم یک تکه از این آینههای چهرهنما، سد راهمان میشود و خاطرات تلخ گذشته و آینده را به رخمان می کشد…… ای کااااااااش از همان روز اول به حرفها و نصیحتهای آقاجون! گوش داده بودیم و اینقدر سرمان را با اسباب بازیهای پر زرق و برق این ور و آن ور، چشم ندوخته بودیم و به همان زندگی محلی خودمان قانع بودیم …… حیف و صد حیف و هزاران افسوس کاش ما هم، یه محصل بودیم حیف شد ما صف اول رفتیم بگذشت از من و ما این ره تلخ
[پنجشنبه 1399-11-30] [ 08:12:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|