بادکنک |
#تولیدی
#به_قلم_خودم
#فمنیسم
#بهشت_مادری
من یک بادکنک کوچک داشتم که با آن بازی می کردم و سرگرم می شدم ! بادکنک من رنگ زیبایی داشت ، اما یک روز باد آن را با خود به روی شاخه درختی برد ، تیغ درخت بادکنکم را ، سوراخ کرد . دیگر من بادکنک رنگی نداشتم!
🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴 🔵 🔴
مادر بزرگم می گفت : فرزندم ! دل به چیزهای بی اصل و ریشه مبند که روزی از دست خواهی داد !
راست می گفت ، دل نهادن در گرو چیزهای بی ارزش هم خودمان را تحقیر می کند و هم ، دستانمان همیشه خالی است!
⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉ ⁉
یک روز از مادر بزرگ پرسیدم : چه چیزی در این جهان ماندگار است ؟ و او گفت :عشق و محبت ! گفتم: کدام عشق و محبت ؟! گفت :
عشقی که رنگی و توخالی نباشد وگرنه با یک تلنگر می شکند و فرو می ریزد!
🔶 🔶 🔶 🔶 🔶 🔶 🔶 🔶
آن روز از حرفهای مادر بزرگ سردرنیاوردم ولی بعدها فهمیدم! منظورش از عشق های رنگی و توخالی ، دوستی های بادکنکی است که با یک اشاره وا می رود و می ترکد!
من دیگر بادکنک های رنگی را دوست ندارم ! ولی به جای آن عشقی انتخاب کرده ام که نه محبتش توخالی است و نه رنگ می بازد ! عشق من ! و محبت من ! مادری عزیز و مهربان است که چون خورشید گرمابخش وجودم است و هرگز مرا در نگرانی ها ، رها نمی کند و تنها نمی گذارد!
🍀 🍀 🍀 🍀 🍀 🍀 🍀 🍀
من هم می خواهم وقتی بزرگ شدم برای کودکم ! عشق واقعی و بهشت مادری بسازم نه دنیای رنگی بی خاصیت و بی فایده ! من هم مثل مادر ، کودکم را دوست دارم و او را برای بهشتی عاشقانه ! تربیت می کنم!
فرم در حال بارگذاری ...