اغفال |
#تولیدی
#به_قلم_خودم
دخترک رنگ به صورتش نمانده بود، دست و پایش می لرزید و با لکنتی که از ترس به زبانش افتاده بود مرتبا می گفت:
«خانم بخدا مال ما نیست، دوست پسرم بهم داد.»
خانم جواب داد:
«می دانی جرم حمل این سلاح چقدر سنگین هست؟ آخه چطوری این کلت کمری را به تو دادند؟»
و این بار با گریه ای بلندتر، دخترک داد زد:
«خانم! بخدا وسط دعوا، وقتی مامورها آمدند داد به من و گفت مواظب خودت باش!»
به یاد روزی افتادم که فیلم «من ترانه پانزده سال دارم.» را به اسم دفاع از حقوق زن ساختند غافل از اینکه، کاملا برنامه ریزی شده آنان را برای چنین روزهایی تربیت می کردند برای فرار از جرم حمل سلاح آنهم درست وسط میدان درگیری!
و خانم ادامه داد:
«چه مدت هست با او آشنا شدی؟»
«اصلا رابط دوستی شما کی بود؟»
و
باز دخترک فریب خورده که نمی دانست از کجا ضربه خورده در حالی که اشک های صورتش را با پشت دست پاک می کرد جواب داد:
«خانم! چند روز قبل برایم پیام دادند که شما در مسابقه دوچرخه سواری برنده شده و برای گرفتن جایزه تان تا فردا به فلان آدرس بیایید. آخر یکی به من بگوید اینها از کجا جریان دوچرخه سواری و مسابقه را می دانستند و من نادان هم یکراست به آدرس داده شده رفتم و حتی به مادرم جریان را نگفتم یعنی آنها از من خواستند تنها بروم تا به اصطلاح خانواده ام را غافلگیر کنم! اما رفتن همان و در تله این دوستیِ شیطانیِ از پیش تعیین شده همان! به طوری که آریا! همان دوست پسرم، من را به منزل رساند و هنگام پیاده شدن کادویی دستم داد و گفت: این هم جایزه ات.
وقتی کادو را باز کردم یک پرچم سفید رنگ بود که روی آن شعاری مسخره در حمایت از حق زن نوشته بود.»
خانم مامور پرسید:
«تو که تا این حد آنان را شناختی برای چه رابطه دوستی را ادامه دادی؟»
دخترک گفت:
«خانم! پسر بدی نبود و من هم تنها فرزند خانواده ام هستم و حوصله ام سر رفته و او هم قول داد هر روز صبح پس از رفتن پدر و مادرم سرِ کارِ روزانه، من را تا مدرسه برساند. ماشینش هم خیلی زیبا بود ولی حیف که یک هفته طول نکشید که این دعوا و سر و صداها و بقیه هم که خودتان دیدید.»
حالا
می فهمم آن روزها که امام کاروان خبر از هجمه نفوذی ها داد و آن به ظاهر متمدن ها، روسری دخترها را به چوبی که میراث خیزران مجلس یزید بود آویزان نمودند دشمن چگونه فرزندان این آب و خاک را فریب می داده و از سنگر علم و مدرسه به کف خیابانها کشاندند.
دخترک در حالی که روسری اهدایی خانم مامور را روی سرش می انداخت، دستبند به دست و برای پاسخگویی به جرمی که از ماهواره نشینان خائن عایدش شده بود به سوی ماشین پلیس به راه افتاد.
فرم در حال بارگذاری ...