کوچه مهربانی | ... | |
عزیز خانم از آن روز که شوهرش را از دست داد، گرچه تحت پوشش کمیته بود اما، از آنجایی که دخل و خرجش به هم نمیساخت، گاه گداری از دست این و آن، کمک های جزئی به دستش میرسید و امرار معاش میکرد. اهالی کوچه از جمشیدخان و خانواده آقای بزرگی گرفته تا عطیه خانم و فریبا جون و … همه درگیر فراز و نشیب و کم و زیاد زندگی خودشان بودند و چندان توجهی به حال نزار عزیز نداشتند. عزیز اولاد و فامیل و آشنایی نداشت و شوهر کارگرش هم، سالها پیش فوت کرده بود. بعد از رفتن آقا رسول همسر عزیز خانم، او حسابی تنها شد… نه دست و پای بیرون رفتن داشت و نه یک آدم درست و حسابی که پیگیر کار و رفع نیازمندیهایش باشد و روزگار را با وضع بخور و نمیری میگذراند. البته #کرونا که آمد، پیرزن بیچاره حسابی خانه نشین شد و دیگر از همان کمکهای محدود هم خبری نبود…. آن شب منزل عطیه خانم جلسه بود و همسایهها دور هم جمع بودند حتی، جمشیدخان با آن ابهت و فخرفروشی، حاضر شده و همه سر در گریبان به دنبال راه حلی برای همدلی با افراد نیازمند و گرفتار بودند که: عطیه خانم با حالتی موقرانه گفت: اصلا چرا جای دوری برویم، بهتر است اول از همسایگان و همین کوچه و محله خودمان شروع کنیم، مثلا بنده خدا همین عزیز خانم هم بیمار هست و هم نیازمند…. آقای بزرگی گفت: فریبا جون که تا الان ساکت مانده و به همراه پسرش که پزشک بود در جلسه شرکت کرده بود، رو به عطیه خانم و آقای بزرگی گفت: می دانم کوتاهی کردیم ولی الان هم دیر نیست باید جبران کنیم البته به غیر از عزیز خانم باز هم افراد نیازمند و گرفتار زیاد است که من قول میدهم با همکاری پسرم، کارهای درمانی آنها را انجام بدهیم. در این هنگام جمشیدخان رو به عطیه خانم کرد و گفت: آقای بزرگی گفت: جلسه عطیه خانم عطر مهربانی را در دلها پراکنده ساخت دلهایی که سالها از اهمیت رسیدگی به همسایگان و رعایت حق و حقوق آنان غافل بودند. از فردای آن روز کوچه مهربانی تبدیل به محله مهربانی شد و دلها یکی شدند و ویروس وحشت را تبدیل به امید و فرصت نمودند. چند روز بعد عزیز خانم در حالی که چندین ماسک دوخته شده را در دست داشت، زنگ خانه عطیه خانم را به صدا درآورد و با صدای لرزانی گفت:
[پنجشنبه 1399-01-07] [ 01:36:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|