نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







خرداد 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





خرداد 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



خرداد 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  من سلیمانی‌ام ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#من_سلیمانی_ام

شاید قرار نبود بدون تو، عید و نشاطی باشد که اینگونه زمین و زمان، هماهنگ، داغ نبودنت را به ماتم نشستند!

گویا…
امسال بدون تو، نه سبزه‌هایمان طراوتی داشت و نه ماهی گُلی‌های تنگ بلورین، حوصله همیشگی!

اصلا…
بدون حضور اَمن و آرام‌بخش تو قرار نبود عاشقانت راحت و آسوده، سال نو را جشن بگیرند و نُقل و نبات پخش کنند.

#سردار #مقاومت!
ای آنکه زمین و زمان را زیر پای دشمن به لرزه درآوردی و پرچم خودخواهی و استبدادشان را بر خاک ذلّت افکندی!

بیا و نظاره کن! حقارت ابلهانه مدعیان حمایت از حیات انسانی را، که چگونه با دست‌سازه‌های خود به التماس و التجا افتاده‌اند و دست گدایی به سوی سرزمین‌های مقدسی دراز کرده‌اند که تو، ای #شهید #شاهد! برای سرزندگی و سرافرازی‌شان، تمام عمرت را و آسایش و آرامشت را هزینه نمودی!

ای کاروان سالار شهدا!

سال نود و نه را در حالی شروع نمودیم که سرخی خون به ناحق ریخته‌ات، همچون دریایی متلاطم و طوفانی، در پی انتقامی سخت و بی‌نظیر در برابر دیدگان‌مان، خودنمایی می‌کند و دلهای عاشق ما را بی‌قرار‌تر!

و
درود خدا به روان پاک و الهی تو ای سرداری که دلها را برای همیشه در سیطره عشق و #اخلاص و #توکل خود، اسیر و مبتلا نمودی و با توسل به روح مطهر و نورانی‌ات، این ناملایمات و این “پیچ عظیم تاریخ” را پشت سَر خواهیم گذاشت ….

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1399-01-07] [ 01:37:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  کوچه مهربانی ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#کوچه_مهربانی

عزیز خانم از آن روز که شوهرش را از دست داد، گرچه تحت پوشش کمیته بود اما، از آنجایی که دخل و خرجش به هم نمی‌ساخت، گاه گداری از دست این و آن، کمک های جزئی به دستش می‌رسید و امرار معاش می‌کرد.

اهالی کوچه از جمشیدخان و خانواده آقای بزرگی گرفته تا عطیه خانم و فریبا جون و … همه درگیر فراز و نشیب و کم و زیاد زندگی خودشان بودند و چندان توجهی به حال نزار عزیز نداشتند.

عزیز اولاد و فامیل و آشنایی نداشت و شوهر کارگرش هم، سالها پیش فوت کرده بود. بعد از رفتن آقا رسول همسر عزیز خانم، او حسابی تنها شد…

نه دست و پای بیرون رفتن داشت و نه یک آدم درست و حسابی که پیگیر کار و رفع نیازمندی‌هایش باشد و روزگار را با وضع بخور و نمیری می‌گذراند. البته
گاهی مجبور بود برای دوا و درمان با همان پاهای لنگانش، سری به درمانگاه بزند….

#کرونا که آمد، پیرزن بیچاره حسابی خانه نشین شد و دیگر از همان کمک‌های محدود هم خبری نبود….

آن شب منزل عطیه خانم جلسه بود و همسایه‌ها دور هم جمع بودند حتی، جمشیدخان با آن ابهت و فخرفروشی، حاضر شده و همه سر در گریبان به دنبال راه حلی برای همدلی با افراد نیازمند و گرفتار بودند که:

عطیه خانم با حالتی موقرانه گفت:

اصلا چرا جای دوری برویم، بهتر است اول از همسایگان و همین کوچه و محله خودمان شروع کنیم، مثلا بنده خدا همین عزیز خانم هم بیمار هست و هم نیازمند….

آقای بزرگی گفت:
عطیه خانم!
گویا این #ویروس آمد تا ما را از خواب غفلت بیدار کند، چقدر ما غافل بودیم، بیچاره پیرزن بدون سرپرست سالها همسایه دیوار به دیوار ماست ولی ما حتی یک بار هم سرنزدیم، واقعا بد کردیم من که خودم را نمی‌بخشم!

فریبا جون که تا الان ساکت مانده و به همراه پسرش که پزشک بود در جلسه شرکت کرده بود، رو به عطیه خانم و آقای بزرگی گفت:

می دانم کوتاهی کردیم ولی الان هم دیر نیست باید جبران کنیم البته به غیر از عزیز خانم باز هم افراد نیازمند و گرفتار زیاد است که من قول می‌دهم با همکاری پسرم، کارهای درمانی آنها را انجام بدهیم.

در این هنگام جمشیدخان رو به عطیه خانم کرد و گفت:
شما که معرفت نمودید و ما را دور هم جمع کردید، یک زحمتی بکشید و اسامی همه نیازمندان محله را برای من ارسال کنید، من درآمد دو ماه خود را برای رفع احتیاجات اینها اختصاص می‌دهم.

آقای بزرگی گفت:
من هم کار تدارکات را انجام می‌دهم و از این به بعد مقداری از حقوقم را برای عزیز خانم کنار می‌گذارم و شما عطیه خانم! زحمت تحویل به ایشان را به عهده بگیرید.

جلسه عطیه خانم عطر مهربانی را در دلها پراکنده ساخت دلهایی که سالها از اهمیت رسیدگی به همسایگان و رعایت حق و حقوق آنان غافل بودند.

از فردای آن روز کوچه مهربانی تبدیل به محله مهربانی شد و دلها یکی شدند و ویروس وحشت را تبدیل به امید و فرصت نمودند.

چند روز بعد عزیز خانم در حالی که چندین ماسک دوخته شده را در دست داشت، زنگ خانه عطیه خانم را به صدا درآورد و با صدای لرزانی گفت:
واقعا از این همه مهر و محبت شرمنده شدم، امیدوارم خداوند این کمک ناچیز را از من قبول کند با دست‌های خودم دوختم…

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:36:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  ناامیدی ممنوع! ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

بهار فصل سرزندگی و امید است که این شور و نشاط را، در جوانه و شکوفه آن درخت خشکیده گوشه حیاط می‌بینیم.

می‌گویند بهار نشانه‌ای از قیامت است یعنی چه؟
یعنی اصلا مرگ و مماتی برای انسانِ همیشه جاوید وجود ندارد، مگر ممکن است خلیفة الله باشی اما ماندگار نه؟
هرگز!
پس! این عالی‌ترین و بی‌نظیرترین تابلوی ترسیم شده از نور و امید است که در قاب گلهای معطر و شکوفه‌های سفید و صورتی، هر ساله خودنمایی می‌کند پس:

#ناامیدی ممنوع

وقتی آن شاخه خشکیده و بی‌ثمر، ناگهان به بار می‌نشیند و بار و بَر می‌دهد، تو ای انسان!
در رسیدن به آرزوهای پیچیده‌ات کمتر از گل گیاه نیستی!
پس…
افکار و اوهام یأس و نومیدی را به امواج خروشان رودهای بهاری بسپار و خود را در آغوش مهربانی و محبت خدایی رها کن و سبکبار به مسیر روشنت ادامه بده که:

اندکی صبر فرج نزدیک است

بهار رویش و پویش دلها و جانها بر همه دوستان عزیز و خوبان مهربان، مبارک و گوارا باد.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:36:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  ویروس‌های زیرزمینی ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#طنزانه

آزیتا با ناخن‌های مانیکور شده دستی به سر و روی سگ پشمالو کشید و گفت:

ببین فروز جان! درسته که مدرک ندارم ولی همان چند باری که آنتالیا و…رفتم، خداییش از همه بهتر کار می‌کنم، خودت می دانی که گرچه محل کار ما، #زیرزمین هست ولی هم #بهداشتی و هم ارزان‌تر هست.

فروز جان با تایید، حرفهای او را ادامه داد که:
آخه! از وقتی بی‌بی‌سی! خبر شیوع #کرونا را اعلام کرده، از عمل جراحی می‌ترسم مخصوصا پلاسمیج بینی! راستش فرزاد خیلی به مسائل بهداشتی حساسه! حتی این دفعه که آنتالیا رفتیم از ترس بیماری، اجازه نداد خوکچه مان را مثل هر دفعه با خود ببریم چون آنجا این ویروس شایع‌تره و می‌گفت:

طفلی!!! حیوان زبان بسته مریض می‌شود….؟!

آزیتا گفت:
نترس فروز جان! خدا را شکر، درسته که ما #زیرزمینی کار می کنیم ولی تا الان نه ویروسی دیدیم نه مَرَضی! گرفتیم و افروز ادامه داد:

آزی جون تو که غریبه نیستی و می‌دانی شوهر من چقدر حیوان دوسته تا چه برسد به من که خانمش هستم! یک سر‌درد کوچولو بگیرم، اون تَب می‌کنه! باور کن خیلی شبها شده از نگرانی این طفلیا! که از خارج وارد می‌کنه، خواب به چشماش نمیاد!
آزیتا گفت:
راستی آخر کار یادم بیاور یک میمون خوشکل و یک آفتاب پرست برای مانی پسرم سفارش بدهم! و فروز جان با نشاط وافری جواب دادند:

به روی چشم! شما جان بخواه، الهی شکر کار فرزاد خیلی پیشرفت کرده الآن حتی تو کار واردات خفاش و اختاپوس و…همه چی هست…

آزیتا توی دلش به فروز خندید و با خودش گفت: ای بیچاره! دلارهایی که از فروش خفاش و خوک و…به دست می‌آوری حقشه که توی دست منِ بدون مجوز و مدرک خرج اون بینی شش‌ بار عمل کرده‌ات بشود!! اما به ظاهر گفت:

ببین فروز جان! من کاری به عقیده و این خزعبلات ندارم :oops: :oops: ولی خداییش بی‌بی‌سی راست میگه، آخه تو یک شهری که هزار رقم آدم از داخل و خارج وارد می‌شود چه توقعی از رعایت بهداشت هست؟ خب همین نماز‌خوان‌ها این بلاها و مصیبت‌ها!!؟؟… را سر ما آوار می‌کنند…اصلا بگو چرا ما این ویروس‌ها را نمی‌بینیم؟ چرا یک‌راست آمد توی شهر شما؟ خب! شما هم بهداشت را رعایت کنید و هر آدمی را راه ندهید تا به این بلا گرفتار نشوید!

خب! کافیه دیگر فروز جان کاش کارمان را شروع می‌کردیم!….

آزیتا در حال آماده کردن تدارکات عمل زیبایی بود که صدای آژیر ماشین پلیس رنگ از رخسارش برد!

فروز و آزیتا دستبند به دست در حالی که به جرم چندین عمل غیر تخصصی و واردات محصولات ضد‌بهداشتی، که آخرین عمل منجر به فوت یک خانم شده بود! سوار بر ماشین پلیس با نگاهی حسرت بار به راه افتادند تا، درس عبرتی باشند برای دیگر ویروس‌های زیر‌زمینی و شایع….؟!
شما چگونه ارزیابی می کنید….

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1398-12-16] [ 08:19:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  ربات گوشتی! ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#طنزانه

سلام ربات جان! اَهههه باز فراموشی گرفتم، تو رو خدا ببخش! به دل نگیر!
آخه نه که بعضی گوشت‌های زنده! ویروسی شدند، اسم گوشت را در کنار ربات نیاوردم.
البته تقصیر شما نیست، یک بنده خدائی هنوز در فکر سوء‌استفاده از خون شهیده…فکر کرده ننگ با رنگ پاک می‌شود…

آخیش، طفلی یه گروپ! از اینا که تازه چت کردن را یاد گرفتند،آزمایشی یعنی کاملا اتفاقی دستشون به، کلید ارسال به غرب و اروپا خورده و سر از چت‌خونه هالومه! درآوردند چرا؟

صد دفعه به این اُسکارچی‌ها گفتیم بابا! مثل بعضی از اون بعضیا که مثل سریش به کرسی‌های سبز بهاری! چسبیده بودند و کم‌کم فسیل می‌شدند، خودتان را الکی به این نشان فجر نچسبانید و بی‌جنبه‌ها را بالا نبرید که شب، بی‌خوابی به سرشان می‌زند و شروع می‌کنند به:
تمرین چت نویسی اون هم به تعداد مشق‌های نوروز دهه زیر دهه چهل!

حالا بیا و علیا مخدره‌های ورپریده و نخودی‌های فرهنگی و سینماچی‌های تاریخ مصرف گذشته را، بالا ببر! حالا باید با آسانسور و پله‌برقی، به کَفِ واقعی خودشان برگردند البته به شرط اینکه، مجریان‌شان مشق شب‌شان را ندیده و امضا نکرده باشند و الا با هزار عذر و بهانه هم درست نمی‌شود!

فعلا برای اینکه قضیه بودارتر از کرونا نشود، این آرم ملی را از روی پیشانی‌تان حذف کنید و یک مدت تشریف ببرید قرنطینه تا بلکه، چهار تا آدم حسابی مجبور نباشند برای محو اثر انگشت تان، “رسوایی” جدید بسازند!
خود دانید، فردا که بقیه هالومه‌ها و سالونه‌ها! رو شد دیگر مجال ماندن نیست هر چند که همین الان هم، دیدن قیافه “مارمولک‌ها” خیلی‌ها را اذیت می‌کند….

موضوعات: بدون موضوع
 [ 08:18:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت