قصه دروغین قاسم داماد!
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس - شبهه):
دربارۀ تاریخ زندگانی حضرت قاسم علیه السلام، نکات چندانی در تاریخ نیامده است، چرا که در نوجوانی به شهادت رسیدهاند و طی دوران کودکی و نوجوانی، اتفاق خاصی نیفتاده بود که در تاریخ ثبت شود.
هنگام شهادت پدر، از سن حضرت قاسم علیه السلام، فقط سه سال میگذشت؛ لذا ایشان تحت تکفل و تربیت عموی خود، حضرت امام حسین علیه السلام قرار گرفتند.
عاشورا، ده سال پس از شهادت امام حسن و امامت امام حسین علیهما السلام رخ داد؛ پس ایشان در واقعۀ عاشورا، فقط 13 سال داشتند؛ اما نوجوانی بسیار زیبا، با اخلاق، بصیر و رشید بودند.
قصۀ دروغین «قاسم داماد»
ماجرای ساختگی ازدواج حضرت قاسم علیه السلام با دختر امام حسین علیه السلام، آن هم در روز عاشورا، یکی از همان دروغهایی است که از قرن دهم هجری به بعد در برخی از کتابها و آن هم بدون سند موثق درج شد و از آن پس نیز با تبلیغات گسترده نشر یافت.
یکی از علل گسترش این شایعه و دروغ، روحیه مردم عوام میباشد که دوست دارند مسائل را حتی با زیاد و کم کردن، احساسیتر کنند و به قول معروف از آن یک فیلم هندی یا فیلم فارسی (اصطلاحی در فیلمسازی) بسازند؛ و در میان روابط احساسی، ازدواج یک مقولۀ فراگیر میباشد.
حضرت قاسم علیه السلام، سیزده سال بیشتر نداشتند، پس به سنّ بلوغ هم نرسیده بودند - و امام حسین علیه السلام نیز دو دختر بزرگسال داشتند، یکی به نام سکینه که او را به عقد عبدالله بن الحسن درآورده بودند و دیگری فاطمه که همسر حسن مثنی بود - و مهمتر آن که روز عاشورا، فرصت مناسبی برای ازدواج نبود!
شهید آیت الله مطهری:
«… در همان گرماگرم روز عاشورا که میدانید مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند، حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند… ولی گفتهاند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی راه بیندازید، من میخواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را این جا، لااقل شبیه آن هم که شده ببینم! یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانهای ما هرگز جدا نمیشد عروسی قاسم نوکدخدا؛ یعنی نوداماد بود. در صورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد» (حماسه حسینی، ج اول، ص 27 28)
حضرت قاسم علیه السلام در شب عاشورا
طبق مستندات تاریخی، سیدالشهداء علیه السلام، در شب عاشورا، ضمن آن که اعلام نمودند فردا روز نبرد است و همه شهادت خواهیم رسید، تکلیف را از دوش همراهان برداشتند و به آنان توصیه نمودند که هم خودتان بروید و هم هر کسی دست عدهای از زنان و کودکان را بگیرد و با خود ببرد …، اما کسی نرفت و آن اعلام ایستادگیها که شنیده و خواندهاید.
در این میان، حضرت قاسم علیه السلام که احتمال میدادند به خاطر نوجوانی اجازه جنگ به او داده نشود، برخاست و پرسید: «عمو جان! آیا من نیز کشته خواهم شد؟»
امام سریعاً به او پاسخ مثبت و بشارت ندادند، بلکه پرسیدند: «مرگ در نظر تو چگونه است؟»؛ چرا که چگونگی نگاه به مرگ، کشته شدن در راه خدا و رسیدن به لقاء الله، مبین چگونگی شناخت از توحید، معاد، اسلام و ولایت و درجۀ ایمان و تقوا میباشد.
پاسخ کوتاه این نوجوان 13 ساله، بسیار علیمانه، حکیمانه، بصیرانه و عارفانه بود: «اَحْلی مِنَ العَسَل - از عسل شیرینتر».
عزیمت به میدان
پس از شهادتِ بسیاری از خاندان و یاران، حضرت قاسم علیه السلام، از عموی خود اجازۀ عزیمت به میدان نمود. سیدالشهداء علیه السلام نگاهی به قامت او انداخت و وی را در آغوش کشید و آنگاه اجازه فرمود.