🦋 جوراب
یاد داشت : رسول ملکیان اصفهانی
🍃 وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه.
واسه همین یه دختر بیست و یک ساله را انتخاب کردم.
جهیزیه نداشت.
باباش یک کارمند ساده بود.
چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم.
زن زندگی بود.
بهش می گفتم امشب بریم رستوران؟
می گفت: نه، چرا پول خرج کنیم؟
می گفتم: خانوم لباس بخرم؟
می گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم.
دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو را نپوشید.
یه روز گفتم: عزیزم چرا جوراب تازه ات رو نمی پوشی؟
با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه ام جور در نمیاد!
به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم.
فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید.
بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی پوشی؟
جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد!
همون روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید.
دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دو تا بلوز خوب هم خریدم.
ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم. دیگه چیزی کم و کسر نداشت.
اما این تازه اول کار بود!
چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری های خانوم!
تا اینکه یه روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟
گفت: این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفته ای یه بار بره آرایشگاه.
بعد از مدتی دیدم دوباره تو فکره.
بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد.
عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم.
مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد.
چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد.
یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم.
پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟؟!
طبق معمول روش نمی شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می خواد!
با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم.
حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده ال من بود نمی شد حرف هم زد!
از همه خوشگلا خوشگل تر بود!
کارش شده بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی!
دختری که دیگه شراب می خورد.
مدام زیر لب می گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمی دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت.
خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت.
اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم!
مجبور شدم طلاقش بدم.
خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد.
خلاصه ببین با دختر مردم چه کردی؟
اول افراد باید تربیت و ظرفیت پیدا کنند بعد کم کم رشد مادی؟
شاید خانمی که استقلال مالی و اشتغال پیدا می کند وظایف دیگر را فراموش و حتی از ازدواج دوری می کند. و یا در همان زوجیت سر ناسازگاری ؟ و….
شاید یکی از تفسیرها وبرداشت از آیات قرآن سوره علق آیه 6 و 7 و 8 (كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى «6» أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى «7» إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى «8»)
نه چنين است (كه مىپندارند). بىگمان آدمى طغيان مىكند. چون خود را بىنياز مىبيند. همانا بازگشت همه به سوى پروردگار توست.