برای انجام مأموریتی به سفر رفته و به خیال خودم چند روزی از دست امر و نهی ها و یا به تعبیر عامیانه، غر زدنهایش راحت بودم؛ چه لذتی داشت زندگی بدون آقا بالا سر!
روز اول با شور و شوق و حسی ناب از این آزادی بی قید وشرط، شروع به کار روزانه کردم. اول از همه کتری را پر از آب و شعله گاز را روشن کردم.
چای که دم کشید صبحانه را با بچهها نوش جان و به دنبال آن مشغول کارهای روزمره شدم؛ درست مثل یک ربات که طبق برنامه خاصی پیش میرود، خودجوش کارها را مثل هر روز انجام میدادم، بدون آنکه دلهره و نگرانی بابت خوب و بد بودن کارم داشته باشم هر چند که همه امور خوب و منطقی بود.
روزهای اول گذشت و کمکم حس درونیام ندا داد که، من شور و انگیزه روز اول را ندارم چرا؟
در حین انجام کارها که حالا با شور و شوق کمتری همراه بود، مرتبا با ذهنم کلنجار میرفتم که کجای کار میلنگد که روز بروز اشتیاقم کمتر میشود و فضای روحی من خمودتر!
آیا علتش فراق و دوری بود یا نه! مسئله مهمتر از این حرفها بود؟ در اوج و فرود همین افکار، به یکی از گروههای دوستانه سر زدم و پیامها را بدون هدف خاصی مرور میکردم تا اینکه نوشتهای، توجهم را جلب کرد:
«آیا میدانی هدف قرآن کریم از بیان این مطلب که حضرت نوح (علیهالسلام) سالها در بیابانی که نه آب و علف بود و نه روزنه امیدی! کشتی میساخت این نبوده که تو امروز در دل تاریخ به دنبال این باشی که، آیا پاندا و کروکودیل هم جزء حیوانات بودند یا نه؟ بلکه: پیام این تذکر قرآنی این است که ای انسان! برای رسیدن به هدف اگر صد سال هم در بیابان، به امید باران کشتی بسازی نباید خسته و نومید شوی آنهم در شرایطی که همه مردم تو را سرزنش میکنند و به امیدهایت میخندند!»
این متن! روحم را در دریای متلاطمی از افکار ریز و درشت فرو برد و با خود اندیشیدم که:
آدمی اگر یک یادآور و متذکر نداشته باشد به جایی نمیرسد و یا حداقل به هدف دلخواهش دست نمییابد. پس این لطف خداوند بوده که یک آقا بالا سر غرغرو برای من گذاشته تا هم میزان صبر و تحملم را محک بزند و رشد دهد و هم ظرافت و دقت کارم را افزونی بخشد آنگونه که، یک معرق کار روی چوب پتک میزند و آنچنان آثار هنری میآفریند که تعجب همه را برمیانگیزد.
بله! زندگی باید مثل آب روان در دل رود پر سنگلاخ، بتازد و پیش رود تا رشد کند و بالنده شود و الا بدون پستی و بلندی، آب راکدی بیش نخواهد بود.
#به_قلم_خودم
#تولیدی