⭕️شهید بَرنده است، بُرنده است، ماندگار است، ابدی است. مقام دارد، مقام میدهد. روشن است، راه را روشن میکند. اثر میگیرد، اثر میدهد.
#شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
|
||
⭕️شهید بَرنده است، بُرنده است، ماندگار است، ابدی است. مقام دارد، مقام میدهد. روشن است، راه را روشن میکند. اثر میگیرد، اثر میدهد. #شهید #تولیدی #به_قلم_خودم در حال مطالعه وصیت نامه سردار شهید هستم! اما: هر سطر که میخوانم بیشتر بر حیرتم افزوده میشود براستی که بود حاج قاسم؟ چگونه این همه معرفت و ایثار و اخلاص یکجا جمع شد و ما او را نشناختیم! یعنی اجازه نداد که آقا زاده باشد! بلکه مانند سربازی گمنام شب و روز، چهل سال مجاهدت خود را در میدان جهاد ظاهر و باطن به کار بست، و به تعبیری با دلی شکسته و نمک در چشم و پاهایی که گاه میدویدند و گاه میجهیدند، سنگر به سنگر و شهر به شهر، امنیت و آرامش خود را فدای مظلومانی نمود که فریاد هل من ناصرشان بلند بود. و برایش فرقی نداشت ثاراللهی های شهرش باشند یا زهراییهای شلمچه و یا علمداران هویزه و دشت عباس! برای سردار جا و مکان مهم نبود، رنگ و نژاد اصل نبود، برای او عقیده و آرمان و ارزشهای انقلاب، هدف بود. حاج قاسم حیاتش را در مسیر شهادت سپری کرد و عمرش را خرج مظلومین و مستضعفان عالَم! خواه ایرانی باشند یا افغان، سوری باشند یا اهل یمن، عراق باشند یا لبنان! حاجی متعلق به مردم بود اما مردمی که فارغ از هر قبیله و نژادی، مسلمان بودند و دین گرا! حاج قاسم گویا دلش دست خودش نبود و دوستان شهیدش مثل حاج احمد کاظمی و یوسف الهی و … دل او را هم با عروج خود به عرش برده و او، روی همین کره خاکی! (که بعضیها بلد نیستند حتی در حد یک انسان زندگی کنند و مثل حیوانات درنده خو و وحشیاند!؟) شهیدانه زندگی کرد و هزاران دلسوخته و بیپناه را، همچون ستاره جذب دل آسمانی خود نمود. که بودی حاج قاسم؟ چرا از رنجهایت با ما نگفتی؟ چرا دردهایت را در دل نهان کردی مبادا دلی بلرزد و شاید هم؟ و شاید هم همان گونه که در وصیت نامهات که گنجینه معارف و کتاب حقانیت ولایت و انقلاب اسلامی است، راضی نبودی خم به اَبروی مولایت بنشیند و در بیابانها و کوهها و سنگرها خمیدی و چون دیده بانی تیزبین مرزهای ملی و دینی را رصد کردی مبادا خاری به پای مظلومی بنشیند و حال آنکه خودت با پاهای زخمی بر خارهای مغیلان قدم میزدی و با دستان یداللهیات دشمن را شکار و «چشم فتنه» را کور میکردی تا غباری از هراس و ناامنی بر دل همنوعان و خاصه هم وطنانت ننشیند! تو که بودی حاج قاسم؟ ما که دایره اندیشه مان فراتر از زمین و زمان نمیرود، سخت است بفهمیم چرا به بزرگان و اهل معنا هشدار دادی که رهبری را تنها نگذارید؟ تو که بودی؟ فراقت بسی سخت و جانفرساست برای ما اما هنوز نه به اندازه ذرهای از خون دلهاییکه خوردی در میدان مبارزه با داعش خبیث و اسرائیل غاصب! نه نه … باید سالها بگذرد تا تو را شناخت شاید هم چهل سال مجاهدت لازم باشد برای درک وجود با عظمت و دوست داشتنی تو که به مردم شهر گفتی: شما را از فرزندانم بیشتر دوست دارم! و با این مهربانی و قلب رئوف و تواضعت آنهم در اوج اقتدار و دشمن ستیزی در جبهه نظامی و فرهنگی، آنچنان آتشی در دل ما دوست دارانت افروختی که مثل محبت به مولایت حسین ابن علی (علیه السلام) تا قیامت سرد نخواهد شد. حاج قاسم! ما گرفتاریم برایمان دعا کن که دست و دل و قدم و قلممان در صراطی باشد که تو عاشقانه پیمودی و سرافرازانه به شهادت وصل نمودی! #تولیدی #به_قلم_خودم
بی بی گلبانو موهای سفیدش را که نشانه تحمل سالها درد و رنج بود، در آینه نیمه شکسته که یادگار همسر مرحومش حاج رضا در سفر مشهد بود، ور انداز کرد و با دستان لرزانش، روسری قهوه ای رنگ و رو رفته اش را مرتب نمود و رو به دوست صمیمی اش شوکت خانم که تخت کناری بود گفت : آخر امروز روز مادر است. درسته که دلِ خوشی از دستشون ندارم و مدتهاست که سراغی از من نگرفته اند ولی امروز حتما به یادمان هستند اصلا مگر ممکنه فرزند، مادرش را فراموش کند؟ از آن طرف: سهیلا در حالی که خمیر کیک مخصوص را داخل فر می گذاشت با صدای بلند گفت: فرناز! عزیز مامان! وسایل هایت را جمع و جور کن! فردا با خاله منیر و ژاله جون عازم ویلای شمال هستیم، آخه بچه های دایی فرزاد زنگ زدند که ویلا را آماده کردند برای جشن روز مادر! تا یک کم متفاوت باشد و بیشتر خوش بگذرد! صدای زنگ در بلند شد و مهیار با یک جعبه شیرینی و دسته گل وارد خانه شد و سهیلا در حالی که گلها را از پسرش می گرفت، با لبخند تشکر کرد و گفت: وای عزیزم! چرا زحمت کشیدی ولی فردا روز مادر هست چرا امروز …!؟ مهیار در حالی که سعی می کرد روحیه مادرش را خراب نکند با لحن آرامی گفت: ولی مامان جان! اینها برای شما نیست البته ببخشید برای شما هم کادو گرفتم اما اینها را برای بی بی گلبانو گرفتم! یعنی واقعا بعد از مدتها دلتان برایش تنگ نشده؟ سهیلا که از شنیدن این جواب حسابی جا خورده بود با تندی و عصبانیت پرسید: باز یک روز من و خاله ها خواستیم دور هم جمع شویم و خوش بگذرانیم، بابات ذهنت را از این مزخرفات پر کرد؟ آنها هم به اندازه خودشان خوشی کردند…. مهیار گفت: اگر مادرِ خودتان هم زنده بودید همین را می گفتید؟ یادتان رفته بی بی گلبانو چند سال! خانه و زندگی و بچه هاتون را اداره می کرد تا شما راحت سرِ کار بروید؟ بخدا منصفانه نیست! سهیلا که حسابی حالش گرفته شده و اصلا انتظار چنین وضعیتی را نداشت، در حالی که دسته گل را روی میز رها می کرد طوری که همه بشنوند داد زد: گفته باشم! من حوصله اینکه این روز را به خودم و دوستانم تلخ کنم و به سراغ پیرزنها و پیرمردهایی بروم که آفتاب لب بام هستند! اصلا ندارم…؟؟؟ مهیار با شنیدن این حرف، گفت: من حوصله شمال رفتن ندارم، تصمیم خودم هم گرفته ام شما هر کاری دوست دارید انجام دهید. روز مادر: ببخشید آقا! آدرس خانم گلبانو محمدی را می خواستم شماره طبقه و اتاقشان لطفا ……. بی بی با دیدن نوه مهربانش در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود با دلخوری پرسید: امسال هم مامان و بابا نیامدند؟ آخه چرا مگر من چه بدی در حقشان کرده ام؟ بخدا همین الآنم دوستشان دارم. مهیار در حالی که دستانش را دور گردن مادر بزرگ حلقه کرده بود آرام در گوش گلبانو جان گفت: نگران نباش! گرفتارند قربان ماهت بروم.
هنوز این جمله کامل نشده تلفن همراه مهیار زنگ خورد و صدایی لرزان از آن طرف خط گفت: بابا کجایی پسرم؟ من که شهرستان هستم قرار بود فردا از همین جا بروم ویلای شمال اما الان دایی جانت زنگ زد گویا تو مسیر، جاده لغزنده بوده و تصادف کردند فقط دعا کن مادرت …….
راستی! گفتی کنار بی بی گلبانو هستی؟ بهش بگو تو رو خدا دعا کن دعای تو مستجابه ……..؟؟؟!!! #تولیدی #به_قلم_خودم مذهبی بودن خوب است اما به شرط اینکه توام با بصیرت باشد. یعنی چه؟ یعنی! باید زمان شناس و زمانه شناس باشی وگرنه راه به جایی نخواهی برد حتی اگر کارنامه زندگیات سرشار از عمل صالح باشد چرا؟ زیرا بصیرت درست مانند قبلهنما عمل میکند. اگر هزاران رکعت نماز در دل شب خوانده و روزها روزه گرفته باشی اما جهت و قصدت، توحید و رضای دوست نباشد هرگز، بهرهای نخواهی برد و با اندک تردیدی، به گرداب هلاکت و تشویش میافتی و آثار سجده بر پیشانی! سر از لشکر نفاق برمیآوری!؟ چرا؟
زیرا ملاک تشخیص حق از باطل، فقط تقواست: وَ مَنْ یَتَّق الله یَجْعَل لَهُ فُرقاٰنا به تعبیری اگر: خودت را جزئی از جامعه دینمدار و مذهبی دانستی! و خوب و بد و نفع و ضرر و دوست و دشمنِ ملت و آرمانت را به موقع و عاقلانه و مدبرانه، تشخیص داده و به دنبال آن، مطیع امر مولایت بودی خداوند، فرقان یعنی قوه تشخیص حق از باطل را به قلب تو عطا میکند تا:
در تند باد حوادث و گردباد فتنهها، حق را از ناحق بازشناسی و گرفتار موج کفآلود و سیاه فتنه نشوی! آری در مسیر جانبازی در راه حفظ ارزشها و هویتهای دینی و ملی، آنهایی به درجه فرقان دست یافتند که همیشه و در همه حال، بیدار و پیرو علی های مکتب خویش بودند و دشمن را حتی در لباس دوست! شناخته و در برابر اهانت به ارزشهای عاشورایی! هرگز سکوت نکردند. همانهایی که در سنگر تشیع و تحت لوای تَفَقُّه جعفری، چشم فتنه را کور کردند و حماسهای از جنس انتظار و انتقام و انتخاب و اقتدار به موقع خَلق کردند.
درود خدا بر حماسه سازانی که بار دیگر “حماسهای حسینی” آفریدند و شجره مبارکه انقلاب را برای همیشه از آفتِ خزان و پژمردگی حفظ نمودند. #تولیدی #به_قلم_خودم #حاج #قاسم خاطره من از ایام شهادت سردار سلیمانی! چند روزی است با این قلم سَر دعوا دارم! چرا؟ غافل از آنکه سرداری در دل شب با پای پیاده و نمک در چشم، مشغول پیمودن راهی طولانی برای رسیدن به سعادت ابدی است و دستهای پر مهرش سخاوت آسمان را زیر سوال برده و عرصه را بر زمین تنگ کرده تا آنجا که: انگشت و انگشتر را با هم بریدند و داغ فراقش را بر دل عالَم و آدم گذاشتند … اما آنروز : روز تولد سردار برای من و روز حقارت نَفْس من در روبرو شدن و آشنایی هر چه بیشتر با انسانیت و معرفت و بزرگی! او و در اصل عید قربان بود. از یک سو قربانی شدن مرد میدان به پای ارزشها و آرمانهای ولایت و شهادت و از طرف دیگر فدا شدن دل من در میان اقیانوس بینظیر اخلاص و توکل. هر چند تلخ بود اما روزی فنا نشدنی بود که قاب خورشید ادب و مجاهدت را، در خانه یخ زده قلبم نصب کردم و زندگی من و خاطرات سردار از آن لحظه ناب شروع شد! “میرسد آواز عشق از چپ و راست” |
||
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |