🔸سال اول شروع به خدمتم، چون قراردادی بودم 44 ساعت در هفته در مدارس حضور داشتم که با احتساب رفت و برگشت میرسید به حدود 60 ساعت. من مربی پرورشی قرآنی بودم. قبل از ظهرها در مدارس حضور داشتم و کار اصلی آموزشی ام بعداز ظهرها شروع می شد. آن سال، سختترین اما شیرینترین سال خدمتم بود. در تمامی مقاطع تحصیلی فعالیت داشتم و رشته های حفظ، روخوانی، روانخوانی و تجوید را تدریس می کردم. به جرات میتوانم بگویم آن سال در نیر خانه ای نبود که بحث کلاسهای قرانی در آن نباشد.
قبل از گزینش همکاران آقا، حدود دو ماه، هفتهای یک روز در مدرسه ی ابتدایی پسرانه هم حضور داشتم.
🔸روز اول که وارد کلاس چهارم شدم با یک کلاس پسرانه 20 نفره خیلی شلوغ مواجه شدم. یکی از صندلی ها از بقیه جدا و کنار صندلی معلم بود و پسری شیطون روی آن نشسته بود. بعد از سلام و آشنایی اولیه پرسیدم:” شما چرا صندلیتون کنار بچه ها نیست؟” بچهها گفتند:” پویا از بس شلوغه خانوم معلم صندلیشو کنار خودش گذاشته که نتونه با بچه ها شلوغ کنه." در حالی که اشاره کردم بلند شه گفتم:” تو کلاس قرآنی کسی صندلیش از بقیه جدا نمیشه امــــــا کسی هم بدون اجازه من شلوغ نمیکنه!!!”
🔸پویا که شیطنت از حرکاتش می بارید، به خیال خودش که قرار است کلی شلوغ کند نیشخند زنان صندلی اش را کشید کنار صندلی دوستانش. من هم با تلفظ عربی “بسم الله الرحمن الرحیم” شروع کردم.
_ صداهای کوتاه کدوم صداهاست؟
همه گفتند: ” َ ِ ُ “
پویا از وسط همهمه بچهها گفت:” این همه راهو از اردبیل اومده اینارو به ما بگه؟!”
خودم را به تغافل زدم و ادامه دادم : ” ولی در عربی قرار نیست اینجوری تلفظ کنیم ” و تلفظ عربی صداهای کوتاه رو یادشون دادم. مثل همه کلاسها آغاز کلاس رو گره زدم به یک حدیث کوتاه از امام علی (ع) و آهنگی که خودم برایش ساخته بودم :” أحسِنوا تلاوه القران” روی تابلو نوشتم و بچه ها با کمک من ترجمه کردند. تلفظ عربی اش را خواندنم و تکرار کردند . و بعد با آهنگ خواندم و بعد از تعجب و خنده و ادا تکرار کردند. وقتی تکرار میکردند ، کلمات را پاک میکردم و این بر شدت اشتیاقشان به نشان دادن اینکه حدیث را حفظ کردهاند اضافه میکرد. در نهایت تابلو سفید بود و حدیث آهنگینی که بچه ها از حفظ میخواندند .
یک قلم هوشمند قرآنی همیشه همراهم بود. آیه ای پس از سه بار تکرار ، از کل کلاس پرسیده می شد و هر کس شلوغ میکرد یا ادا در میآورد، از دور پاسخگویی آن آیه حذف می_شد!!! در آخر کلاس هم کسی که از همه فعالتر بود بعنوان معلم انتخاب میشد و قلم هوشمند در دست به مرور آیات و پرسش از بقیه میپرداخت. آن روز پویا انتخاب شد سوره مسد را با بچهها مرور کند. زنگ خورد و بچه ها با خواندن حدیث حفظ شده ازم خداحافظی کردند.
گذشت و هفته بعد وقتی رفتم مدرسه، خانم حسینی معلم پایه چهارم ازم پرسید : “کدوم زنگ میای کلاس ما؟”
- چطور مگه؟!
_تو با پویا چیکار کردی؟ یه هفته است پدر منو در آورده ببینه کی میای کلاسمون!؟
لبخندی زدمو جواب دادم:” کاری نکردم فقط صندلیشو کشیدم کنار صندلی دوستاش!
🔸قرار نیست حافظ کل قرآن تربیت کنیم؛ قراره در تربیت انسان و متربی به معنی واقعی نقشی هرچند کوچک ایفا کنیم. قرار نیست در روز اول فتح الفتوح کنیم. پله اول رو اگر درست صعود دهیم تا ثریا خواهیم رفت.
✍ #سعیده_حمیدزاده