حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها، اندرونیِ حرم امام رضا علیهالسلام است.
امام رضا علیهالسّلام از مهمانان ویژهاش، در حرم حضرت معصومه پذیرایی میکند…
آیتالله بهجت رحمتاللهعلیه
|
|
حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها، اندرونیِ حرم امام رضا علیهالسلام است. امام رضا علیهالسّلام از مهمانان ویژهاش، در حرم حضرت معصومه پذیرایی میکند… آیتالله بهجت رحمتاللهعلیه سخنران توانا، مرحوم حجّت الاسلام و المسلمین محمّد صادقی واعظ، ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ : در [یک] ماه رمضان، در تهران مِنبر داشتم. موضوع صحبت، مسألۀ حجاب بود. بلندگوی مسجد، مُشرِف به خانۀ سرهنگی قرار داشت که دو دخترش بدحجاب بودند. در بین سخنرانی، مثالی زدم که میوۀ انار تا زمانی [که] بسته است، دانههای آن، محفوظ بوده و کسی کاری به آن ندارد؛ امّا هنگامی که پوست میوۀ انار شکافت و تَرَک برداشت و خندید، هر گنجشک و حیوانی آمده و به آن، نوک میزنند. بعد گفتم: دختران و بانوان! اگر حجاب داشته باشید، کسی با شما کاری ندارد؛ امّا وقتی بدحجاب شوید، هزاران خطر در مسیر شما قرار دارد. صدای من در بیرون مسجد پخش میشد. یکی از روزها وقتی از منبر، پایین آمدم، سرهنگی نزدم آمده و سلام کرد، دستم را بوسید و گفت: «ماشین دارید؟» گفتم: خیر. گفت: «من شما را میرَسانم و یک عرضی هم دارم.» در مسیری که میرفتیم، گفت: «شما به گردن من حقّ حیات دارید.» گفتم: چطور؟ گفت: «دو دختر بدحجاب دارم. هرچه به آنها نصیحت میکردم حجاب را رعایت کنید، حرفم را قبول نمیکردند؛ امّا از طریق بلندگوی مسجد، صدای شما را شنیدند و دیروز به من گفتند: “بابا! برویم بازار.” گفتم: برای چه منظور؟ جواب دادند: “میخواهیم چادر بخریم.” اثر تبلیغ و منبر شما باعث شد تا دو دختر من چادری و باحجاب شوند.» روز بعد، بالای منبر گفتم: اگر من هیچ خدمتی نکرده باشم، مگر این که دو نفر بدحجاب توسّط روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام. ـ محجّبه شوند [و] همین در پروندۀ عمل من باشد، برای من بس است. از رهبر عزیزمان پرسید: ای به قـربـون رهـبـرمــ✨ مشغول کار منزل بودم؛حواسم از حامد پرت شد ؛یک دفعه از روی صندلی افتاد زمین و سرش غرق خون شد او را به دکتر رساندم؛سرش را پانسمان کردند خیلی می ترسیدم که مبادا یوسف با من دعوا کند و ناراحت شود و بگوید:” چرا مواظب بچه نبودی؟” وقتی آمد مثل همیشه سراغ حامد را گرفت گفتم: “خوابیده” بعد هم قضیه را برایش تعریف کردم فقط گوش داد آرام آرام لبش را گاز گرفت بعد گفت:"تقصیر من است که تو را با حامد تنها می گذارم چاره ای ندارم مرا ببخش.” وقتی این جملات را گفت، خیلی شرمنده شدم در همه برخوردهایش این عشق و محبت را به پای زندگی مان می ریخت همسر شهید یوسف کلاهدوز شهیدی که پای خروسها را به مبارزه باز کرد «یک روز ایشان را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتور گازی میآمد. موتور را که نگه داشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او درباره خروسها پرسیدم، جواب داد که این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند!» چهاردهسال مخفی زندگی کرد؛ اما سالیان سال آشکارا تمجید شد. از نوجوانی خط مبارزه با طاغوت را در پیش گرفت و در همان جوانی مزدش را گرفت. برای مبارزه سرازپا نمیشناخت، تا جاییکه رهبر انقلاب درباره ایشان میفرمودند: «شهید شبها دیروقت به منزل ما میآمدند و با هم جلسه داشتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت میکردیم.» و تا پایان عمر از سفرها و خطرها باکی نداشت.
تلاشهای این شهید پرتلاش، تا جایی پیش رفت که امام را حل (ره) دربارهاش فرمودند: «همان شبی که این روحانی مبارز به شهادت رسید، خبر شهادتش را برای من تلگراف کردند و من بهشدت از این موضوع ناراحت شدم و غصه خوردم که ما محروم ماندیم از [این] نعمت بزرگ.» مخفی بود؛ اما دامنه مبارزاتش بسیار گسترده بود. ساواک بیش از چهاردهسال بهدنبال او میگشت، او نیز بهدنبال راه امام بود. ویژه بود، به همین دلیل در ساواک بخش ویژهای را بهدستگیری این شهید اختصاص داده بودند. برای خدا مبارزه کرد؛ پس برای خدا شهید شد. برای دستیگری او جایزههای سنگینی تعیین کرده بودند و سرانجام سبکبال جایزه شهادت را از خدا دریافت کرد.
جالبتر از قصه شهادت، نحوه افطارش قبل از شهادتش بود. او در ماه رمضان و نزدیکی غروب، مهمان دوستانش بود. در این هنگام و با شناسایی و شنودهای از پیش ساواک، اندرزگو را در همان منطقه محاصره کردند و در حالیکه راه فرار نمیدید، اسنادی را که در جیب داشت خورد، تا به دست ساواک نیفتد. در ماه رمضان به دنیا آمد و در ماه رمضان به شهادت رسید و اینگونه شد که همراه و همگام مولای متقیان علی علیهالسلام شد؛ همانند اسمش که علی بود. او هم درس خواند، هم کار کرد و هم مبارزه کرد و پس از آنکه سالهای سال دستگاه طاغوت را حیران و سرگردان کرده بود، سرانجام به درجه والای شهادت نائل شد. فرزند شهید اندرزگو، خاطره بازار سرشور را از زبان رهبر انقلاب شنیدهبود که در ادامه حضرت آقا فرمودند: «زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است.»
#گعده |
|
| کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |