توئیت جدید حساب مقام معظم رهبری پس از آتش بس در لبنان:
▪ طوفان الاقصی خاموششدنی نیست
و رژیم غاصب صهیونی، رفتنی است.
|
|
توئیت جدید حساب مقام معظم رهبری پس از آتش بس در لبنان: ▪ طوفان الاقصی خاموششدنی نیست بهش گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن». لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم». 7 آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده دانشمندی که خواب اسرائیل را ربودهبود دانشمند شهید محسن فخریزاده معاون وزیر دفاع و ریاست سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع، عضو ارشد سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و استاد فیزیک دانشگاه امام حسین (علیهالسّلام)، جزء پنج ایرانیِ لیستِ پانصد نفرهی قدرتمندترین افراد جهان، در نشریه فارن پالیسی و دانشمند ارشد وزارت دفاع و لجستیک نیروهای مسلح بوده است، که خواب راحت را از چشمان پلید دشمنان ایران خصوصا اسراییل ربوده بود. جملهای از ایشان به یادگار مانده است که در مورد کار و فعالیت شبانهروزی خود، غیرتمندانه گفتهبود: «هرچه من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میآید؛ پس اجازه بدهید بیشتر کار کنم».
🔸️دانشمند شهید محسن فخریزاده کسی بود که رییس جمهور وقت اسراییل، در توییتی در فضای مجازی، شنبهی بعد از ترور ایشان را «شنبهی آرام برای اسرائیل» نامیده بود. او کسی بود که حاج قاسم عزیز به او میگوید:«مثل من زیاداست، اگر شهید شوم جایگزین میشود، اما شما جایگزین ندارید!» ایشان به دلایل امنیتی، حتی یک روز هم از ایران خارج نشد و از مرز عراق، امام حسین (علیهالسلام) را زیارت میکرد و سرانجام در ۷ آذر ۱۳۹۹ به دست عوامل استکبار، به مقام شهادت نائل آمد.
🔸️اما اسرائیل غاصب بداند، با شهادت اندیشمندان و سرداران مقاوم، درخت انقلاب تناورتر و ریشهدارتر از قبل خواهد شد و به زودی سربازان گمنام امام عصر «عجالله تعالی فرجه الشریف» انتقام سختی را از ایشان خواهندگرفت و جوانان دانشمند و متعهد ایرانزمین عَلَم و قَلمِ این ستارگان را به دست میگیرند، تا در صحنهی جهادِ علمی و عَملی نیز آنها را به خاک ذلت بنشانند، همانطور که در روزهای اخیر با حملهی کوبندهی طوفان الاقصی در غزه و با ایجاد موج بیداری در دنیا، آنها را دچار شکست غیر قابل ترمیم کردند. امروز دیگر هیمنهی پوشالی اسرائیل حرامزاده فروریخته و آیندهای برایش متصور نخواهد بود.
آمنه_عسکریمنفرد ▫️به مناسبت سالروز شهادت شهید محسن فخریزاده با #هم_قلم باشید👇
🗒️@HamQalam در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروف است. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند “نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد. جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: ” خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند گویند روی درب قصر شاه، لڪه سیاهے افتاده بود. خادمین دربار نتوانستد لڪه را از بین ببرند
تا اینکه مرد فقیری از موضوع مطلع شد گفت من مے دانم چرا درب قصر سیاه شده است مرد فقیر را به قصر بردند او به پادشاه گفت داخل درب قصر،ڪِرمے لانه دارد ڪه مشغول خوردن آن است!
پادشاه به او خندید وگفت: مردک !مگر مے شود داخل درب، ڪرم زندگے ڪند؟
مرد گفت من یقین دارم که چنین است
پادشاه گفت بسیار خوب! دستور مے دهم درب را بشڪنند اگر ڪرمے نباشد، گردنت را مے زنم
مرد پذیرفت
چون درب را شڪافتند دیدند ڪِرمے زیر قسمت سیاهے لڪه رنگ وجود دارد.
پاسخ او شاه را خوش آمد و دستور داد مرد فقیر را به آشپزخانه برده مقدارے از پس مانده غذاها به او بدهند!
روز بعد شاه سوار بر اسبش از کنار مرد رد می شد به او گفت این بهترین اسب من است، نظر تو چیست؟
مرد فقیر گفت شاید در سرعت بهترین باشد ولے ایرادے نیز دارد پادشاه سوال ڪرد اے مرد بگو ببینم چه ایرادے دارد؟
گفت: این اسب حتی در اوج دویدن هم ڪه باشد اگر رودخانه اے ببیند به درون آب مے پردپادشاه باورش نشد!
براے اثبات ادعاے او، سوار بر اسب از ڪنار رودخانه گذشت ناگهان اسب با دیدن رودخانه، سریعا خودش را درون آب انداخت
پادشاه از دانایے مرد فقیر متعجب شد و دستور داد ڪه مجدداً به عنوان پاداش از پس مانده غذاها به مرد فقیر بدهند.
روز بعد خواست تا او را بیاورند وقتے فقیر را نزد پادشاه آوردند ؛ از او پرسید: مردک بگو دیگر چه مے دانے؟
مرد ڪه به شدت ترسیده بود گفت: مے دانم ڪه تو شاهزاده نیستی!!
پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افڪند ولے چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود در پے ڪشف واقعیت نزد مادر شتافت و گفت:راستش را بگو من ڪیم این درست است ڪه شاهزاده نیستم؟!
مادر بعد از ڪمے طفره رفتن گفت:حقیقت دارد پسرم! من و شاه از داشتن بچه بے بهره بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده هاے شاه هراس داشتیم؛ وقتے یڪے از خادمان دربار تو را به دنیا آورد، تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شده ایم بدین صورت پادشاه از راز شاهزاده نبودن خود باخبر شد !!
پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست و از سِرّ داناییش پرسید…..
مرد فقیر گفت: علت سیاهے درب را از آنجایے فهمیدم ڪه تا چیزے از درون خراب نشود از بیرون تباه نمے شود!
علاقه اسب به آب را از پشمی بودن پاهایش فهمیدم. یحتمل در دوران ڪُره گی در چراگاه از شیر گاومیشے تغذیه ڪرده لذا بخاطر ناثیر آن شیر به آب تنے علاقمند است.
پادشاه پرسید : اما"""اصالت""" مرا چگونه فهمیدی؟!
فقیر گفت: من پاسخ دو سئوال مهم زندگیتان را دادم ولے تو به جاے پاداش مناسب، غذاے پسمانده به من دادے چون این ڪار تو را دور از ڪرامت یک شاهزاده دیدم فهمیدم تو شاهزاده نیستی
✓یادمان باشد بنیادی ترین “"خصایص ما انسان ها ذاتی"” است
هیچگاه آدم های ڪوچک با قرار گرفتن در جایگاه بزرگ، بزرگ نمے شوند همچنان که بزرگ زادگان در مقام کوچک، ڪوچک نمے شوند
نه هرگرسنه اے، فقیراست و نه هر بزرگے، بزرگوار
✓مهم “"اصالت"” و “"ریشه""” آدماست و اینڪه در چه مڪتب و مسلڪے و در چگونه محیطے تربیت یافته اند!!
من از روییدن خار سر دیوار دانستم که ناکس، کس نمیگردد از این بالا نشستنها
من از افتادن نرگس به روی خاک دانستم که کس، ناکس نمیگردد از این افتان و خیزانها
صائب تبریزی
خواندنی ترین حکایتهای قدیمی |
|
| کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |