نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







تیر 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  عافیت‌طلبی ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#عافیت_طلبی

در #لیلة‌القدر از رسول خدا (صلوات‌الله‌علیه) سوال شد، از خداوند چه بخواهیم؟

به روایتی حضرت فرمودند:
#عافیت

بله! گنج گرانی که گاهی از آن غافل می‌شویم و ناچیزش می‌‌شماریم و چه سرمایه نابی است #سلامتی که قَدر و منزلتش بر ما ناشناخته و دائم در پی وصل به آرزوهای دور و دراز، شب و روزمان را سپری کردیم….

و چه بی‌خبر بودیم که اگر سلامتی و تندرستی نباشد تمام عالَم و آنچه در آن است، برایمان بی‌ارزش شده و حتی مجال آرزو نمودن هم، نخواهیم داشت.

ای کاش….
بیشتر، ارزش داده‌های خدایی را بدانیم و کمتر نداشته‌های بر اساس حکمت و مصلحت را، به ذهن و زبان آوریم.

ای کاش…
در این آیه بیشتر تأمل نموده بودیم که:

إنْ تَعُدّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصوها

هر چه بیشتر بخشیدی! باز در اندیشه نعمت‌های این و آن بودیم و به جای شکر نعمت و ادای این دِیْنِ عظیم، طلبکار شدیم و…

خدایا!
ما را ببخش و نعمت‌های وافرت را بواسطه غفلت‌مان، از ما مگیر!

بار الها!
سال، نو شده و دلها باید بهاری باشد اما امسال بهارش، کمی رنگ پاییزی به خود گرفته و عزیزانی را از دست دادیم که بر ذمَّه ما حق بسیار داشتند و به یُمن وجودشان، بهره‌مند و دلشاد بودیم.

آری!
#مدافعان سلامت و شهدای خدمت

آنانی که چون مادری دلسوز و مهربان، برایمان خالصانه و صادقانه زحمت کشیدند و گمنام و عاشقانه، راه خدمت به سلامتی روحی و جسمی مردم را، در پیش گرفتند، روحشان شاد و روان پاکشان هم‌نشین و همدم اولیاء خدا و صلحا باد، مخصوصا معاونت محترم حوزه علمیه خواهران (رحمت‌الله‌علیها)

پروردگارا!
در این سال جدید برای همه همنوعان و مسلمانان، آرزوی سلامتی و عافیت و شادکامی داریم و از خداوند منّان برای مرحومین، غفران و برای باز ماندگان اجر و صبر عظیم خواستاریم

و
برای بیماران شفای عاجل و کامل را طلب می‌کنیم.

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1399-01-07] [ 01:37:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: شیدا صدیق «دین آرامشبخش» [عضو] 
5 stars

مهتاب عزیزم بسیار زیبا بیان کردی واقعا سلامتی، عافیت و ایییینهمه نعمت بی شمار که حتی خوده شکر گزاری هم توفیقی است که او به ما می دهد.
به قول علامه حسن زاده آملی: خدایا شکرت که می گویم شکرت!
و آیات تکان دهنده شکر گزاری در قرآن که حتی یک جا می فرماید: مرا با عذاب شما چه کار؟ اگر شکر گزار بودید و کفران نمی کردید.
مهتاب دعاهای آرامش بخش که همه ی همنوعان را در بر گرفت و همینطور درباره این مدافعان سلامت… یک الهی آمین از ته قلب
بسیار عاااالی

1399/01/12 @ 03:40
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام دوست خوب و باوفا و با معرفتم
امیدوارم لایق این همه لطف و محبت و مهربانی شیدایی از جنس آب و آئینه باشم
الهی خداوند عافیت و سعادتمندی را رزق زندگی‌ زیبا و با‌ارزشتان قرار دهد تا دیگران از عطر وجود شما و اندیشه روشن شما بهره ببرند
موفق باشی و حاجت روا

1399/01/12 @ 19:17


فرم در حال بارگذاری ...


  من سلیمانی‌ام ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#من_سلیمانی_ام

شاید قرار نبود بدون تو، عید و نشاطی باشد که اینگونه زمین و زمان، هماهنگ، داغ نبودنت را به ماتم نشستند!

گویا…
امسال بدون تو، نه سبزه‌هایمان طراوتی داشت و نه ماهی گُلی‌های تنگ بلورین، حوصله همیشگی!

اصلا…
بدون حضور اَمن و آرام‌بخش تو قرار نبود عاشقانت راحت و آسوده، سال نو را جشن بگیرند و نُقل و نبات پخش کنند.

#سردار #مقاومت!
ای آنکه زمین و زمان را زیر پای دشمن به لرزه درآوردی و پرچم خودخواهی و استبدادشان را بر خاک ذلّت افکندی!

بیا و نظاره کن! حقارت ابلهانه مدعیان حمایت از حیات انسانی را، که چگونه با دست‌سازه‌های خود به التماس و التجا افتاده‌اند و دست گدایی به سوی سرزمین‌های مقدسی دراز کرده‌اند که تو، ای #شهید #شاهد! برای سرزندگی و سرافرازی‌شان، تمام عمرت را و آسایش و آرامشت را هزینه نمودی!

ای کاروان سالار شهدا!

سال نود و نه را در حالی شروع نمودیم که سرخی خون به ناحق ریخته‌ات، همچون دریایی متلاطم و طوفانی، در پی انتقامی سخت و بی‌نظیر در برابر دیدگان‌مان، خودنمایی می‌کند و دلهای عاشق ما را بی‌قرار‌تر!

و
درود خدا به روان پاک و الهی تو ای سرداری که دلها را برای همیشه در سیطره عشق و #اخلاص و #توکل خود، اسیر و مبتلا نمودی و با توسل به روح مطهر و نورانی‌ات، این ناملایمات و این “پیچ عظیم تاریخ” را پشت سَر خواهیم گذاشت ….

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:37:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

واقعا سردار رفت
انگار همه دلخوشی‌ها رفت
عافیت رفت
شادی رفت
غم سردار دنیا رو در خود حل کرد
حتی اگه خیلی‌ها نفهمند.
مطلبتون قشنگ بود.
خدا قوت

1399/01/11 @ 15:39
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام به دوست عزیزم طوبای محبت
ممنون که متن را مطالعه نمودید بله سردار رفت و عالمی را در فراق خود نشاند و تبدیل به مکتبی شد که خونبهای او بود روحش قرین سید و سالار شهیدان باد

سپاس فراوان بابت اظهار نظر مفیدتان
خدا قوت

1399/01/25 @ 20:04
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام مهربانو
ممنونم که با حضور گرمتون بهمون قوت قلب می‌دهید
بله سردار رفت اما باید این شعار را تکرار کنیم که شهید سلیمانی قویتر از قبل است
اجر شما با سید و سالار شهیدان
اعیاد شعبانیه بر شما خواهر مهربان و عزیز و فعال گرامی و مبارک باد

1399/01/11 @ 20:10


فرم در حال بارگذاری ...


  کوچه مهربانی ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#کوچه_مهربانی

عزیز خانم از آن روز که شوهرش را از دست داد، گرچه تحت پوشش کمیته بود اما، از آنجایی که دخل و خرجش به هم نمی‌ساخت، گاه گداری از دست این و آن، کمک های جزئی به دستش می‌رسید و امرار معاش می‌کرد.

اهالی کوچه از جمشیدخان و خانواده آقای بزرگی گرفته تا عطیه خانم و فریبا جون و … همه درگیر فراز و نشیب و کم و زیاد زندگی خودشان بودند و چندان توجهی به حال نزار عزیز نداشتند.

عزیز اولاد و فامیل و آشنایی نداشت و شوهر کارگرش هم، سالها پیش فوت کرده بود. بعد از رفتن آقا رسول همسر عزیز خانم، او حسابی تنها شد…

نه دست و پای بیرون رفتن داشت و نه یک آدم درست و حسابی که پیگیر کار و رفع نیازمندی‌هایش باشد و روزگار را با وضع بخور و نمیری می‌گذراند. البته
گاهی مجبور بود برای دوا و درمان با همان پاهای لنگانش، سری به درمانگاه بزند….

#کرونا که آمد، پیرزن بیچاره حسابی خانه نشین شد و دیگر از همان کمک‌های محدود هم خبری نبود….

آن شب منزل عطیه خانم جلسه بود و همسایه‌ها دور هم جمع بودند حتی، جمشیدخان با آن ابهت و فخرفروشی، حاضر شده و همه سر در گریبان به دنبال راه حلی برای همدلی با افراد نیازمند و گرفتار بودند که:

عطیه خانم با حالتی موقرانه گفت:

اصلا چرا جای دوری برویم، بهتر است اول از همسایگان و همین کوچه و محله خودمان شروع کنیم، مثلا بنده خدا همین عزیز خانم هم بیمار هست و هم نیازمند….

آقای بزرگی گفت:
عطیه خانم!
گویا این #ویروس آمد تا ما را از خواب غفلت بیدار کند، چقدر ما غافل بودیم، بیچاره پیرزن بدون سرپرست سالها همسایه دیوار به دیوار ماست ولی ما حتی یک بار هم سرنزدیم، واقعا بد کردیم من که خودم را نمی‌بخشم!

فریبا جون که تا الان ساکت مانده و به همراه پسرش که پزشک بود در جلسه شرکت کرده بود، رو به عطیه خانم و آقای بزرگی گفت:

می دانم کوتاهی کردیم ولی الان هم دیر نیست باید جبران کنیم البته به غیر از عزیز خانم باز هم افراد نیازمند و گرفتار زیاد است که من قول می‌دهم با همکاری پسرم، کارهای درمانی آنها را انجام بدهیم.

در این هنگام جمشیدخان رو به عطیه خانم کرد و گفت:
شما که معرفت نمودید و ما را دور هم جمع کردید، یک زحمتی بکشید و اسامی همه نیازمندان محله را برای من ارسال کنید، من درآمد دو ماه خود را برای رفع احتیاجات اینها اختصاص می‌دهم.

آقای بزرگی گفت:
من هم کار تدارکات را انجام می‌دهم و از این به بعد مقداری از حقوقم را برای عزیز خانم کنار می‌گذارم و شما عطیه خانم! زحمت تحویل به ایشان را به عهده بگیرید.

جلسه عطیه خانم عطر مهربانی را در دلها پراکنده ساخت دلهایی که سالها از اهمیت رسیدگی به همسایگان و رعایت حق و حقوق آنان غافل بودند.

از فردای آن روز کوچه مهربانی تبدیل به محله مهربانی شد و دلها یکی شدند و ویروس وحشت را تبدیل به امید و فرصت نمودند.

چند روز بعد عزیز خانم در حالی که چندین ماسک دوخته شده را در دست داشت، زنگ خانه عطیه خانم را به صدا درآورد و با صدای لرزانی گفت:
واقعا از این همه مهر و محبت شرمنده شدم، امیدوارم خداوند این کمک ناچیز را از من قبول کند با دست‌های خودم دوختم…

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:36:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  ناامیدی ممنوع! ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

بهار فصل سرزندگی و امید است که این شور و نشاط را، در جوانه و شکوفه آن درخت خشکیده گوشه حیاط می‌بینیم.

می‌گویند بهار نشانه‌ای از قیامت است یعنی چه؟
یعنی اصلا مرگ و مماتی برای انسانِ همیشه جاوید وجود ندارد، مگر ممکن است خلیفة الله باشی اما ماندگار نه؟
هرگز!
پس! این عالی‌ترین و بی‌نظیرترین تابلوی ترسیم شده از نور و امید است که در قاب گلهای معطر و شکوفه‌های سفید و صورتی، هر ساله خودنمایی می‌کند پس:

#ناامیدی ممنوع

وقتی آن شاخه خشکیده و بی‌ثمر، ناگهان به بار می‌نشیند و بار و بَر می‌دهد، تو ای انسان!
در رسیدن به آرزوهای پیچیده‌ات کمتر از گل گیاه نیستی!
پس…
افکار و اوهام یأس و نومیدی را به امواج خروشان رودهای بهاری بسپار و خود را در آغوش مهربانی و محبت خدایی رها کن و سبکبار به مسیر روشنت ادامه بده که:

اندکی صبر فرج نزدیک است

بهار رویش و پویش دلها و جانها بر همه دوستان عزیز و خوبان مهربان، مبارک و گوارا باد.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 01:36:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  ویروس‌های زیرزمینی ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#طنزانه

آزیتا با ناخن‌های مانیکور شده دستی به سر و روی سگ پشمالو کشید و گفت:

ببین فروز جان! درسته که مدرک ندارم ولی همان چند باری که آنتالیا و…رفتم، خداییش از همه بهتر کار می‌کنم، خودت می دانی که گرچه محل کار ما، #زیرزمین هست ولی هم #بهداشتی و هم ارزان‌تر هست.

فروز جان با تایید، حرفهای او را ادامه داد که:
آخه! از وقتی بی‌بی‌سی! خبر شیوع #کرونا را اعلام کرده، از عمل جراحی می‌ترسم مخصوصا پلاسمیج بینی! راستش فرزاد خیلی به مسائل بهداشتی حساسه! حتی این دفعه که آنتالیا رفتیم از ترس بیماری، اجازه نداد خوکچه مان را مثل هر دفعه با خود ببریم چون آنجا این ویروس شایع‌تره و می‌گفت:

طفلی!!! حیوان زبان بسته مریض می‌شود….؟!

آزیتا گفت:
نترس فروز جان! خدا را شکر، درسته که ما #زیرزمینی کار می کنیم ولی تا الان نه ویروسی دیدیم نه مَرَضی! گرفتیم و افروز ادامه داد:

آزی جون تو که غریبه نیستی و می‌دانی شوهر من چقدر حیوان دوسته تا چه برسد به من که خانمش هستم! یک سر‌درد کوچولو بگیرم، اون تَب می‌کنه! باور کن خیلی شبها شده از نگرانی این طفلیا! که از خارج وارد می‌کنه، خواب به چشماش نمیاد!
آزیتا گفت:
راستی آخر کار یادم بیاور یک میمون خوشکل و یک آفتاب پرست برای مانی پسرم سفارش بدهم! و فروز جان با نشاط وافری جواب دادند:

به روی چشم! شما جان بخواه، الهی شکر کار فرزاد خیلی پیشرفت کرده الآن حتی تو کار واردات خفاش و اختاپوس و…همه چی هست…

آزیتا توی دلش به فروز خندید و با خودش گفت: ای بیچاره! دلارهایی که از فروش خفاش و خوک و…به دست می‌آوری حقشه که توی دست منِ بدون مجوز و مدرک خرج اون بینی شش‌ بار عمل کرده‌ات بشود!! اما به ظاهر گفت:

ببین فروز جان! من کاری به عقیده و این خزعبلات ندارم :oops: :oops: ولی خداییش بی‌بی‌سی راست میگه، آخه تو یک شهری که هزار رقم آدم از داخل و خارج وارد می‌شود چه توقعی از رعایت بهداشت هست؟ خب همین نماز‌خوان‌ها این بلاها و مصیبت‌ها!!؟؟… را سر ما آوار می‌کنند…اصلا بگو چرا ما این ویروس‌ها را نمی‌بینیم؟ چرا یک‌راست آمد توی شهر شما؟ خب! شما هم بهداشت را رعایت کنید و هر آدمی را راه ندهید تا به این بلا گرفتار نشوید!

خب! کافیه دیگر فروز جان کاش کارمان را شروع می‌کردیم!….

آزیتا در حال آماده کردن تدارکات عمل زیبایی بود که صدای آژیر ماشین پلیس رنگ از رخسارش برد!

فروز و آزیتا دستبند به دست در حالی که به جرم چندین عمل غیر تخصصی و واردات محصولات ضد‌بهداشتی، که آخرین عمل منجر به فوت یک خانم شده بود! سوار بر ماشین پلیس با نگاهی حسرت بار به راه افتادند تا، درس عبرتی باشند برای دیگر ویروس‌های زیر‌زمینی و شایع….؟!
شما چگونه ارزیابی می کنید….

موضوعات: بدون موضوع
[جمعه 1398-12-16] [ 08:19:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: شیدا صدیق «دین آرامشبخش» [عضو] 
5 stars

مهتابم چرا اون نوشته های زیباتو اینجا نمی فرستی؟
اونده بودم بخونمشون

1399/01/06 @ 23:54
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام شیدا جون کدام نوشته‌ها عزیزم؟

1399/01/07 @ 10:13
نظر از: شیدا صدیق «دین آرامشبخش» [عضو] 
5 stars

قلم جذاب گیرا عمیق

که همیشه لذت میبرم
دوست خوش فکر و اندیشه ام

کاش نگاه جامعه پر مفهوم تر شه
نه اینکه….

ممنون عزیز دام

1398/12/18 @ 12:47


فرم در حال بارگذاری ...