هر وقت مامانم سفرهی شامو زودتر مینداخت و کت آقاجون رو از کمد در میآورد، میفهمیدیم قراره یه جایی بریم. همون سر شب با کلی ذوق و شوق آماده میشدیم واسه یه شبنشینی.
آقاجون میگفت: صِلهیِ ارحام دل آدمو شاد نگه میداره. هیچ کس هم نمیگفت: «نمیام!»
از این ادا اصولا که:
«من نمیام، شما خودتون برین»
«امتحان دارم، کنکور دارم»
«جوانم، دلم میخواد تو خودم باشم!»
اصلاً نداشتیم!
همه با هم میرفتیم. تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم ولی میزبان و بچههاش کلی ذوق میکردن وقتی یهو سر میرسیدیم.
به سر کوچهشون که میرسیدیم از مامان و آقاجون جلو میزدیم.
بدو بدو خودمونو میرسوندیم دم در.
با یه چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمیشد یا از سوراخ کلید تو خونهشون سرک میکشیدیم.
اگه یه چراغ روشن بود یعنی نیستن رفتن یه جا دیگه … حسابی تو ذوقمون میخورد.
دل و قلبمون میگرفت.
اما اگه همهی چراغا روشن بود … بگو و بخندمون تا آخر شب جور بود!
ولی این روزا چی؟
آخر شب که بغض میکنی،
دردات که تلنبار میشه، میری سراغ لیست مخاطبات …
یکی «حالت روح»
یکی «لست ریسنتلی»
یکی «لانگ تایم اگو»
یکی «دلیت اکانت»
آدم نمیفهمه کی هست کی نیست؟!
اصلاً نمیفهمه چراغ کدوم خونه خاموشه، کدوم روشن؟
که بی مقدمه تایپ کنه: «تشنهی به صحبت طولانیم …»
و سریع ریپلای بشه: «بگو من کِی کجا باشم؟»
داریم از تنهایی و بی همزبونی «دق» میکنیم … بعد اسمشو گذاشتن عصر ارتباطات!
«دلتنگی یعنی بدونی آنلاینن ولی نباشن …»
#حمید_کثیری