#تولیدی

#آه_‌صبح

چند روزی است با این قلم سَر دعوا دارم! چرا؟
راستش را بخواهید حاضر نیست زیر بار واقعیت برود هر چه می‌گویم: اینها شرح حال آنروزِ من است تن به نگارش نمی‌دهد اما، من دست بردار نیستم مگر دروغ می‌گویم!

خب!
فکرش نمی‌کردم سردار اینقدر مشهور بوده در گمنامی! و تا این حد برای انقلاب و مردم زحمت کشیده!
با دیدن ازدحام تشییع کننده‌ها خودم را باختم! نه اینکه فکر کنید از سر تواضع … نه!!! از روی شرم و از سر خجالت … کم آورده بودم!
چقدر تا قبل از آنروز مَنَمْ می‌زدم و فکر می‌کردم اگر چند صباحی تبلیغ و تحقیق نمی‌کردم دنیا کن فیکون می‌شد و مردم دنیا کافر!

غافل از آنکه سرداری در دل شب با پای پیاده و نمک در چشم، مشغول پیمودن راهی طولانی برای رسیدن به سعادت ابدی است و دست‌های پر مهرش سخاوت آسمان را زیر سوال برده و عرصه را بر زمین تنگ کرده تا آنجا که:

انگشت و انگشتر را با هم بریدند و داغ فراقش را بر دل عالَم و آدم گذاشتند اما آنروز :

روز تولد سردار برای من و روز حقارت نَفْس من در روبرو شدن و آشنایی هر چه بیشتر با انسانیت و معرفت و بزرگی! او و در اصل عید قربان بود.

از یک سو قربانی شدن مرد میدان به پای ارزشها و آرمان‌های ولایت و شهادت و از طرف دیگر فدا شدن دل من در میان اقیانوس بی‌نظیر اخلاص و توکل.

هر چند تلخ بود اما روزی فنا نشدنی بود که قاب خورشید ادب و مجاهدت را، در خانه یخ زده قلبم نصب کردم و زندگی من و خاطرات سردار از آن لحظه ناب شروع شد!
حالا!
هر جا دل می‌خواهد رخ نمایی کند حواسش به چشمان نافذ و جذاب سردار است که او را رصد می‌کند و می‌گوید:

“می‌رسد آواز عشق از چپ و راست”
“منطق الطیر سلیمانی! کجاست"؟؟؟

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-10-14] [ 07:47:00 ق.ظ ]