غزل |
غزلی قدیمی که به تازگی منتشر شده است:
از سر ره - تا غبار افشاند جان - برخاستم
چون الف در وصل جانان از میان برخاستم
غرق خون هر چند جام روزی ام چون لاله بود
از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم
مقصد از سامان هستی مهر تابان تو بود
همچو شبنم چهره چون دادی نشان، برخاستم
در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم
همچو بلبل با گرانجانان ندارم الفتی
طوطیان تا لب گشودند از میان برخاستم
صحبت شوریدهحالان مایۀ شوریدگی است
با «امین» هرگه نشستم بیامان برخاستم
سید علی حسینی خامنه ای
@Arefane
فرم در حال بارگذاری ...