دل مرغ |
چند روز قبل توی صف قصابی بودم و چند نفر جلوم بودن، یه پیرزن رنجور و نحیف به قصاب گفت: یه بسته دل مرغ بهم بده، فقط تازه باشه امشب میخوام برای نوه هام بپزم.
یهو یکی توی صف گفت: چند بسته هم به من بده، تازه هم نبود مهم نیست، برای سگم میخوام.
پیرزن بنده خدا از شدت خجالت سرخ شد
یه سکوت سنگینی قصابی رو برداشت و ناگهان یکی از توی صف گفت: آقا دو بسته دل مرغ به من بدید امشب میخوام کباب کنم؛
یکی دیگه گفت سه بسته به من بدید میخوام سوپش کنم بخورم؛
هر کدوم از افراد داخل صف یه تعداد دل مرغ سفارش دادن و تاکید کردن که برای خوردن خودشون میخوان.
قصاب هم تیر آخر رو زد و رو به یارو گفت: دیدی که دل مرغمون تموم شد، دفعه بعد خودتو پرت کن جلوی سگات.
بقیه مردم هم یارو رو هل دادن از مغازه کردن بیرون.
پیرزن چیزی نگفت، ولی با چشماش میخندید و با قدردانی به همه نگاه میکرد، انگار که حالا کلی آدم کس و کارش شده باشن.
میدونی
به جنگ های مسخره کف فضای مجازی نباید نگاه کرد، کف جامعه شکل اینجا نیست، واقعا مردم خوبی داریم، مردمی که بین خودشون یه عهد نانوشته دارن که توی سختی ها در حد وسع خودشون پشت و پناه هم باشند.
حقیقتا خوبی توی جامعه ما بیشتره ولی بعضیا علاقه دارن فقط زشتی ها رو انعکاس بدن…
به قلم خودم نیست
فرم در حال بارگذاری ...