داستان | ... | |
یکی از طلاب حکایت کرد: که در صحن امام حسین (علیه السلام) نزدیک درب تل زینبیه، نشسته بودم و مردی در کنارم ایستاده بود. مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (ره) با اصحابش، از حرم مقدّس امام حسین (علیه السلام) خارج شد و از درب تل زینبیه صحن مطهر را ترک گفت. مردی که کنارم ایستاده بود آهسته گفت بروم و سیّد را کنار گوشش دشنام گویم و به دنبال سیّد حرکت نمود. لحظاتی نگذشت که مرد دشنام دهنده با چشم گریان برگشت، علتش را پرسیدم: پاسخ داد من سیّد را تا درب منزل دشنام دادم، امّا وقتی به درب منزل رسیدم سیّد فرمود: همین جا توقف کن من با شما کاری دارم و داخل منزل شد، طولی نکشید از منزل خارج شد و فرمود: این پولها را بگیر و هر وقت تنگدستی به تو روی آورد به ما مراجعه کن و آماده که هرگونه دشنام و ناسزایی را بشنوم، لکن استدعای من آن است که عرض و ناموس مرا مورد دشنام قرار ندهی. دشنام دهنده میگوید: چنان این کلمات پیامبر گونهٔ سیّد در من اثر عمیقی به جای گذاشت که نزدیک بود قالب تهی نمایم، اشک چشمان مرا گرفت و رعشه بر اندامم افتاد همان طوری که مشاهده میکنی. 📔 یکصد داستان خواندنی (آیة الله حسینی شیرازی)، ص٣5
[پنجشنبه 1403-06-22] [ 12:26:00 ب.ظ ]
لینک ثابت
|