خاتون |
به زنی فکر میکنم که شرکت بازرگانی داشت؛ در روزگاری که دخترها زنده به گور میشدند.شما که مردها را به کار میگرفتید و با آنها قرارداد مضاربه امضا میکردید.میتوانم تصور کنم.محمد را صدا زدید که به بازار حُباشَه بفرستید.محمد با آن چشمهای سیاه عربی آمد.گوشه تالار معاملات ایستاد تا قرارداد را مهر کنید.شما با همان جبروت همیشگی آمدید و اشرفیهای کنار دستارتان سکوت تالار را شکست.زیر چشمی محمد جوان را پاییدید.نفسی عمیق کشیدید.سینهتان پر شد از عطری مرموز که مردم مکه از آن بو میفهمیدند محمد از کوچهای گذشتهاست.نور از دریچه روی محاسن محمد میتابید و دلرباترش میکرد.شاید دلنگران بودید که میسره را هم با او به تهامه فرستادید.تاریخ نویسان نوشتهاند برای هر معامله قراردادی جداگانه با او میبستید.هر بار میکشاندیاش به دفتر کارت و متحیر بودی از حضور نجیب و امیناش…این تکنیکهای مدیریت منابع انسانی را چطور بلد بودید که پیامبرمیفرمود: بهتر از خدیجه کارفرمایی را با کارمند خود نیافتم؛ چراکه هرگاه من و همراهم باز میگشتیم پیشکشی از غذا که آن را برای ما پنهان داشتهبود در نزد او مییافتیم.
هربار محمدجوان از جُرَش برگشت به او شتری دادی و باز هر دو از هم راضی،نقشه معامله بعدی را کشیدید.میسره به شما گفت که تکه ابری از مکه تا بیتالمقدس بر سر این یتیم قریش سایه انداخته بود.شما مطمئن شدید این دل تپیدنها و دلنگرانیها برای هر سفر که او را میفرستید تا بازگردد؛ بی دلیل نیست.از طبقه دوم خانه او را که سوار شتر بود به نفیسه نشان دادید. محمد از سفر به مکه بازگشتهبود و شما دل آسوده شدید.
میسره گفت که محمد
زیر درختی در نزدیکی صومعهای نشسته بود.راهبی پرسید:
_مردی که زیر این درخت نشسته کیست؟
_ مردی قرشی از مکه
راهب سر تکان داده بود:
_هرگز! در زیر این درخت جز پیامبری ننشستهاست.
دلتان از این زمزمهها، توی دستتان افتاد. میفهمم.
به او بیش از تاجران دیگر دستمزد میدادید. مبادا سودایی کارفرمای دیگری شود.دل از دست دادی و راز سر به مهر به عالم سمر شد و شما شدید مادر فاطمه ما…
و یکی از پس از دیگری آن ثروت که در اقتصاد جمع شده بود در فرهنگ خرج شد.تا محمدی که بعثتش برای مکارم اخلاق بود از شعب ابیطالب بگذرد و به فتح مکه برسد.
شما در اقتصاد،فرهنگ،امنیت؛ هر سه ضلع حکومت محمد موثر بودید.
خدیجه کبری!خاتون مکه! چه خوشبختم من که شما را دانستم.زنی که اقتدارش به لطافت گره خورد.زنی که دل پیامبری را برد.
(معصومه امیرزاده)
فرم در حال بارگذاری ...