مرحوم شیخ رضا سراج
بالای منبر شب هشتم ،
گفت:
میخوای معنی ارباً ارباً رو بفهمی
تسبیحشُ پاره کرد
ریخت وسط جمعیت ..
گفت: حالا برید جمع کنید
میتونید پیدا کنید همه رو ؟!
|
|
موضوع: "بدون موضوع"مرحوم شیخ رضا سراج بالای منبر شب هشتم ، #تولیدی #به_قلم_خودم در شب تاسوعا چه اتفاقی افتاد؟ در شب نهم محرم یعنی همان شب تاسوعا، شمر به دلیل قرابت خویشاوندیِ دوری که از طریق امالبنین مادر حضرت ابالفضل (علیهالسلام)، با علمدار کربلا داشت با اجازه ابنزیاد، نامهای بدین مضمون به وی نوشت که:
تو و برادرانت به دلیل ارتباط قومیتی از جنگ در امان هستید. آنگاه شمر قمر بنیهاشم را صدا زد: حضرت به معنای درخواست اذن و اجازه، نگاهی به امام و مولای خویش انداخت و پس از آنکه امام امر به جواب فرمود، از خیمه خارج شد و از شمر پرسید چه میخواهد؟ شمر در جواب گفت:
برای تو و برادرانت از طرف عبیدالله، امان نامه آوردهام! بیایید و از حسین! دست بردارید و به ما ملحق شوید!
حضرت عباس (علیهالسلام) به شدت عصبانی شد و فرمود: لعنت بر تو و امان نامهات! آیا من در امان باشم و فرزند رسول خدا را تنها بگذارم؟ مطمئن باشید که امان خدا برای من برتر و بالاتر از امان نامه شماست.
شمر که گویا غافل از درک این مطلب بود که علمدار کربلا، شجاعت را از پدرش امیر مومنان و مادرش که زنی شجاع و ولایت مدار بود به ارث برده است، ناکام و درمانده و ناامید به سوی لشکر بازگشت و خود و سپاهش را مهیای جنگ نمود.
و دشمن به گمان ابلهانه خود، علمدار کربلا را به عنوان فردی سازشکار و نفوذ پذیر تصور نموده، و با پیشنهاد احمقانه خود که بر اساس قوم و نژاد و قبیله پرستی شکل گرفته بود؛ چنین پیشنهادی را که ناشی از عدم شناخت ولایت مداران واقعی بود ارائه داد و قبل از آنکه در میدان مجاهدت روز عاشورا، شکست نظامی بخورد آبروی نداشته خود را در اولین مذاکرات باخت و رسوایی و روسیاهی سپاه ابن مرجانه را، برای همیشه در دل تاریخ کربلا ثبت کرد.
رسوایی که تا امروز به لعن و نفرین ابدی بدل گشت و آل زیاد و دستگاه کثیف حکومتی و خائن بنیامیه و تابعین و امثال آنان را، در مدت زمانی نه چندان دور پس از حادثه عاشورا به زباله دان تاریخ انداخت و مُهر ننگ و نفرت ابدی را بر پیشانی معاویه صفتان هر نسل و هر دوره از تاریخ حک نمود.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک #تبلیغ #آیتالله_حائری_شیرازی 🔸 تأثیر تبلیغ 🔸 آیت الله مکارم شیرازی می گوید هر قرآنی به دست کربلایی کاظم می دادیم و می گفتیم فلان آیه، ایشان قرآن را باز می کرد و همان آیه آمده بود! این یعنی یک خبری است دیگر. کربلایی کاظم می گوید ماه رمضانی بود و مبلّغی آمد توی روستای ما. گفت: کسی که زکات ندهد، لباسش اشکال دارد. من به بابایم گفتم: «بابا زکات بده»، گفت: «من ندارم بدهم». گفتم: پس زمین سهم من را جدا کن. قبول کرد. سهم من را جدا کرد و من شروع کردم زکاتم را می دادم. بعد این جریان حافظ قرآن شدن، برایم پیش آمد! ببینید؛ یک طلبه ای می رود تبلیغ می کند که معلوم نیست این طلبه، اصلاً حتی تا کتاب لمعه خوانده بود یا نه؟! یک طلبه رفته آن حرف را زده، او هم گیرنده اش قوی بوده و آن را گرفته. یعنی به این علم، عمل کرد. پس انسان وقتی می رود برای تبلیغ. از یک کلمۀ او ممکن است کربلایی کاظم پیدا بشود! همین برایش بس است! هزار تا مسخره هم که بکنند اشکالی ندارد. این زخم زبان ها، این زحمت ها، این ناراحتی ها، اینها را می دانید که #خدا_میبیند. شما وقتی فهمیدید این کار لازم است، باید انجامش داد. گاهی با یک کلام شما، یک نفر کربلایی کاظم پیدا می شود. @haerishirazi حاج رمضان؛ژنرال بینامی که اسرائیل بیست سال در تعقیبش بود. او همیشه آنجا بود، جایی پشت جبههها، پشت تونلهای خاموش غزه، پشت سامانههای موشکی حماس، بیآنکه نامش در خبری بیاید. حاج رمضان، فرماندهی که خاک را باور داشت و آسمان را تجربه کرد، حالا دیگر میان ما نیست. اما رد قدمهایش در قلب مقاومت میتپد و صدای سجدههایش در سینه زمین مانده است. در میان همهمه خبرها و هیاهوی صفحههای رسمی و غیررسمی، برخی نامها آرام میآیند و خاموش میروند. بیادعا، بیتابلو، بیحاشیه. اما آنگاه که نامشان در قاب قاب زندگی مقاومت نقش میگیرد، حقیقتی دیگر رخ مینماید؛ حقیقتی که نه در قاب دوربینها میگنجد و نه در تیترهای درشت، بلکه در عمق تاریخ و در نبض دلها میتپد. شهید سردار محمد سعید ایزدی، معروف به حاج رمضان، یکی از همین نامهای ناشناخته اما همیشه زنده است. او متولد ۱۳۴۳ در شهرستان سنقر و کلیایی در شرق کرمانشاه، از دیار کوهستانهای بلند و دلهایی سختچین، قدم در مسیری نهاد که جز با نذر جان، ره به آن نیست. فرماندهای که تنها یک نام داشت: حاج رمضان. نه رتبه میخواست، نه مدال، نه عنوان. اگرچه تا مقام سرلشکری در سپاه پاسداران رسید، اما گمنامی را به همهی شناختهشدنها ترجیح داد. او که از نخستین روزهای تشکیل سپاه در دههی پنجاه، همپای دیگر طلایهداران این نهاد انقلابی سلاح به دست گرفت، تا سال ۱۳۶۳ در جبهههای جنوب و غرب ایران با دشمن بعثی جنگید. پس از آن، افق دیدش به سوی جنوب لبنان و قلب آرمان فلسطین گشوده شد. حاج رمضان، اما، تنها یک فرمانده نبود؛ او امید بود، پشتوانه بود، ستون خاموش جهاد. وقتی تبعیدشدگان مرجالزهور به جنوب لبنان پناه آوردند، او نیز به آنها پیوست و از همانجا بود که زندگیاش به تاروپود مقاومت فلسطین گره خورد. سی سال، شاید بیشتر، شب و روزش وقف پشتیبانی از آرمانی شد که قبلهی اول مسلمانان را نشانه گرفته بود. او دستی ناپیدا در ساخت سامانههای موشکی بود، پناهگاهی برای فرماندهان در غربت، و پلی میان ایران و دلهای زخمیِ مقاومت. در تمام این سالها، حاج رمضان نه تریبونی داشت و نه تصویری از او منتشر شد. او یک سایهی مؤثر بود؛ دستی که همواره پشت صحنه، اما در همهی تصمیمهای بزرگ حضور داشت. او با سرداران و شهدای بزرگی چون عماد مغنیه، محمود الزهار، عبدالعزیز رنتیسی، فؤاد شکر، ابراهیم عقیل و یحیی السنوار همراهی میکرد؛ تا آنجا که بسیاری او را نه یک فرمانده ایرانی، بلکه یکی از بلندپایهترین چهرههای مقاومت فلسطین میدانستند. او در دل همان شبی شهید شد که همیشه از آن میگفت. نه در سنگرهای لبنان، که در منزل خود در قم، اما در خاکی که مقدس بود و آغشته به عطر شهادت. در سحرگاه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، دشمنی که سالها در کمینش بود، بالاخره او را به آسمان رساند. شهادتش، بهگفتهی صهیونیستها، نقطهی عطفی در نبرد طوفان الاقصی بود. برای ما، اما، تکمیل حلقهی فرماندهانی بود که رفتند تا بمانیم.
او که دستان فلسطینیها را پر کرد نمیتوان نقش حاج رمضان را در تقویت زیرساختهای مقاومت فلسطین نادیده گرفت. از تونلها تا پهپادها، از سامانههای موشکی تا خطوط ارتباطی پیشرفته؛ او همان فرماندهی بود که همیشه پیش از نیاز، خود در کنارشان ایستاده بود. فناوری را میآورد، منابع را میفرستاد، طرحها را میساخت و اراده را در دل خستهترین مبارزان تزریق میکرد. او نه فقط مسوول «پرونده فلسطین» در نیروی قدس سپاه پاسداران، بلکه پدرِ دیدهنشدۀ جهاد در خفا بود. آنچنان که همسرش روایت کرده: “در اثر سجدههای طولانی، رمقی در پاهایش نمانده بود.” این یک جمله، شاید رمز گشودن قفل زندگی حاج رمضان باشد؛ مردی که بر زمین افتاد تا آرمانها بایستند. رژیم صهیونیستی که از حدود ۲ دهه پیش بارها برای ترور حاج رمضان در سوریه و لبنان تلاش کرده بود، سرانجام عملیات نهایی را در خاک ایران به انجام رساند. اما آنها نفهمیدند که با پرواز حاج رمضان، مسیری آغاز میشود که پایان ندارد. امروز، نه تنها ایران، که حماس، جهاد اسلامی، گردانهای قسام و حتی دلهای زخمی غزه برایش عزادارند. “او پُشت ما بود؛ او تنها نبود، ما تنها شدیم.” این را یکی از فرماندهان مقاومت گفته است.پس از شهادتش، پیامهای تسلیت موج زدند. مدت کوتاهی پیش از شهادتش، حاج رمضان در سخنانی کوتاه اما عمیق گفت: «این وحشیگری که اسرائیل در این تجاوز اخیر انجام داد، نقاب از چهرهاش برداشت. این غدهی سرطانی، دیگر خود را پشت هیچ منطقی پنهان نمیکند.» او میدانست که زمان، زمانِ تصمیم است؛ زمانِ شناختن تکلیف. و اکنون، راهی را که او هموار کرد، ادامه خواهد یافت. با دستانی پر، دلهایی مصمم، و قلبهایی که هنوز رد نگاه او را در سنگرهای خاموش میبینند.
خلاصهای از گزارش ایرنا استان کرمانشاه *ویدئوی منتشرشده با عنوان «نفرین های مادر شهید حاجیزاده» صحت ندارد*
🔹از صبح امروز، ویدئویی با عنوان نفرین های مادر شهید حاجیزاده علیه حسن روحانی و همفکرانش در فضای مجازی منتشر شده که در آن، فرد مسن و ناشناس بر مزار سردار شهید امیرعلی حاجیزاده سخنانی بیان میکند. 🔹با پیگیری های انجامشده، فرزند این شهید بزرگوار تأکید کردند که این فیلم به هیچ وجه مربوط به مادر بزرگ شان نیست. انتشار چنین فیلمی در شرایط کنونی که جامعه بیش از هر زمان دیگر به وحدت و همدلی نیاز دارد، نه تنها اقدامی نابجا و تفرقه انگیز است، بلکه موجب جریحهدار شدن احساسات خانواده شهدا و تخریب ارزش های والای آنان میشود/صابرین نیوز ✅ @Khabar_Fouri |
|
| کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |