دلم تنگ شده برای هیئت با همان شلوغی و تراکم و زمزمه هایی که دل را تا خود حرم میبرند.
دلتنگ نوحههای عاشقانه و خالصانه!
دلم پر میزند برای نشستن کنار دیوار حسینیه و استشمام عطر چای تازه دم و بهار نارنج که فضای معنوی تکیه را پر کرده و قند را که در چای میریزم دلم ناخودآگاه به یاد چای عربی میافتد و موکبهای عراقی و ایرانی و….
چه حس خوبی! آن طرف حسینیه برای پیادهروی اربعین نامنویسی میکنند. هالهای از ابهام هوای دلم را در بر گرفته، آیا من هم اسمم را در دفتر زائران کربلا بنویسم یا….
مصلحتها و امّا و اگرها، شروع به خودنمایی میکنند! ای کاااش تردید نکرده بودم! چه میدانستم دنیا چه میشود و یک ویروس پنج گرمی عالَم را زیر و رو میکند و من را محروم؟
غمی بزرگ وجودم را احاطه میکند، خدایا دل کندن از حسین و علمدارش (علیهماالسلام) از جان دادن برایم سختتر شده… خدایا کمکم کن، چگونه با این یوم الحسرة کنار بیایم؟ اصلا مگر زندگی بدون رفتن به سمت حسین معنا دارد؟
خدایا یاریم دِه! بین دل و بینالحرمین سرگردان مانده و درماندهام!
بارالها! هرسال رزق معنویم را از برکت همین قدمهای به ظاهر معمولی میگرفتم هر چند که:
بُعد منزل نَبُوَد در سفر روحانی
اما رزق کربلا چیز دیگری است، پای پیاده بروی به کوی دوست و حاجاتت را از دست سیدالشهدا و قمر بنی هاشم بگیری! طعم دیگری دارد از جنس عشق و ایثار و جانبازی!
خدایا!
کمکم کن! با این غم جانسوز کنار بیایم هر چند که بعید میدانم! تنها یک راه در پیش دارم مثل زینب (سلاماللهعلیها) راه صبوری و مقاومت و تبلیغ را برگزینم و حال که جای قدمهایم در جادههای خاکی کربلا، خالی است به یاد هر قدم یک کار به نیت ارباب بی کفن انجام دهم و در صحیفهای از نور تقدیم مولا کنم شاید:
اینگونه! نامم را در این شرایط، جزء زائران کربلا ثبت کنند و حاجتم را که همان تداوم خط حیاة همراه با عقیده و جهاد است به من بدهند و برات شهادتم را به تعبیر رهبرم امام خامنهای، به عنوان آخرین پله زندگانیام امضا کنند….
آیا مرا میپذیری؟ تا به حال رسم نبوده از زیر گنبد و بارگاهت، سائلی را دست خالی برگردانی! حال که لطف و کَرَم تو آنقدر زیاد است پس:
دعای #سرباز #ولایت را در حق ما هم مستجاب بگردان:
خداوندا ما را پاکیزه بپذیر