#تولیدی
#به_قلم_خودم
#ما_هم _یلدا _میگیریم!
قدیم ها! قصه هزار و یک شب را می گفتند و ما واقعیت بیش از هزار و یک سال را!!
آن دوره برای یک دقیقه دیرتر! جشن می گرفتند و ما برای یک قرن طولانی تر اشک می ریزیم!
قدیمی ها! خاطرات کودکی شان را مرور می کردند و ما کودکانی را که خاطره شدند نظاره می کنیم!
آن دوران! سرخی دور همی ها آتش کرسی بود و این زمانه، گلگونی یلدا با قطره خونی است که از چشمان ضریح می بارد!
دورترها! مردم قصه باغ آرزوها می گفتند و این شبها، بازماندگان! ماجرای شهادت را برای پدر تعریف می کنند!؟
آن شبها! آسمان سیاه و بی ستاره بود اما حالا زمین و زمان ستاره باران شده است!
یلدای قدیم! فردایی کوتاه و بی رمق داشت اما حالا! فردای یلدا روشن و جهان افروز است!
و شاید امسال آخرین یلدایی باشد که یک دقیقه بیشتر در آرزوی آمدنت! دور هم، دست به دعا و نیایش برمی داریم و با هر قدم خیری که برای بهتر شدن حال منتظرانت برمی داریم و کامشان را شیرین می کنیم، از صاحب هذه الساعة
ریزش باران اجابت را طلب می نماییم!