زندگی ام شده است یک تابلوی نقاشی شلوغ، پر از خطهای نامرتب و رنگهای درهم. هر خط، یک روز است و هر رنگ، یک حس. و من، بیاختیار، زیر هر کدام یک هشتگ میزنم.
#غم_بیراه_نیست #شادی_گذرا #تنهایی_پرازدحام
همه چیز نیاز به برچسب دارد. انگار اگر هشتگی وجود نداشته باشد، اصل ماجرا تکذیب میشود. گاهی فکر میکنم دارم زندگیام را در یک ویترین به نمایش میگذارم؛ ویترینی که پر از تیترهای درخشان و تصاویر فریبنده است، اما کسی از پشت صحنه خبر ندارد. پشت صحنهای که پر از سکوتهای سنگین و لبخندهای مصنوعی است.
حتی سادهترین لحظات هم از شر این برچسبها در امان نیستند. یک فنجان قهوه در صبحی بارانی نمیماند فقط یک فنجان قهوه. میشود: #آرامش_صبحگاهی #باران_عاشقانه. انگار که اگر این هشتگها نباشند، کسی باور نمیکند که من هم میتوانم آرامش را تجربه کنم.
گاهی هشتگها مانند نقاب میشوند. پشت #خوشحالی_واقعی، اشکهایم را پنهان میکنم و با #قدردانی، از آنچه که واقعاً ندارم، سپاسگزار نشان میدهم. این هشتگها، زبان رمز زندگی جدید شدهاند. زبانی که در آن، فریادها به صورت پستهای زیبا و بیسکوتها به صورت استوریهای پر سر و صدا درمیآیند.
اما یک سؤال همیشه با من است: آیا من زندگی میکنم برای اینکه آن را به اشتراک بگذارم، یا به اشتراک میگذارم تا ثابت کنم زندگی میکنم؟
شاید روزی برسد که بتوانم یک غروب آفتاب را فقط تماشا کنم، بدون اینکه به دنبال زاویهای عالی برای عکس باشم. شاید روزی برسد که یک خنده واقعی را تجربه کنم، بدون اینکه به فکر کپشن زیر عکسش باشم.
آن روز، زندگی بدون هشتگ را دوباره خواهم آموخت. زندگیای که در آن، هر لحظه فقط برای من باشد، نه برای تعریف و تمجید دیگران.
#زندگی_بدون_هشتگ #آرزوی_دیرینه #شاید_یک_روز
نویسنده: فاطمه یاربخت از شبکه کوثرنت