نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







اردیبهشت 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  انقلابیون فرسوده (طنز سیاسی) ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#انقلابیون_فرسوده

آخه مگر مجبور بودید برای چند تا نقل و انتقال ناقابل و وام و بهره حلال و حرام و شبهه‌ناک و خلاصه تصاحب چند قطعه زمین بیت‌المال! و … به جای کار و تلاش و توکل به خالق رزّاق و بی منت، درِ خونه این و اون حلوا ببری و رضایت‌نامه بگیری؟!

بعضی از همین‌هایی که تا دیروز، نان برای خوردن نداشتند و از برکت انقلاب و جمهوری اسلامی به نان و نوایی رسیدند حالا! برای چند روز خدمت و توفیق اجباری که از صدقه سرِ شهدا شامل‌شان شده، حرف #امام و #رهبر زمانه را روی زمین گذاشتند و دربدر دنبال تجدیدی‌ها‌یی که با چند تا تک ماده و وساطت عده‌ای آینده‌نگر، نمره جواز شرکت در انتخابات را آوردند پادویی می‌کنند و یقه چاک می‌دهند که:
مبادا خدای ناخواسته نگران نباشید! شما تمام مواد هم که رد صلاحیت شوید ما هستیم.
اصلا ما چندین سال خدمت و… نمودیم برای همین روزها!
آخه:
رفاقتی گفتند، حرمت و اعتمادی باید باشد! همینطور راحت شما جیب‌بُرها را از دست بدهیم، فردا روز معلوم هست کی به داد ما می‌رسد؟ از کجا معلوم که این تایید شده‌ها، مثل شما سلب اعتماد شده‌ها، دست و دلباز باشند و بیت‌المال را خرج ما و اهل و تبارمان بنمایند؟ ما رگ گردنمان هم بزنند از حمایت و دست‌بوسی شما منصرف نمی‌شویم.

اصلا مگر غیر از این هست که شما خادمان ملت؟! کار ما بینواها را روبراه می‌کردید، بخدا ما هم جزء همین قشر محروم و زحمتکش هستیم تفاوت ما یک مقداری، در سطح و سبک زندگی مان هست. حالا خدا اراده! کرده چند تا مِلْک و املاک و ویلا و آپارتمان و پست و منصب از صدقه سر شما نماینده‌های دلسوز به ما داده، خب آنها هم می‌خواستند اقدام کنند من و شما چه گناهی داریم؟
اصلا کی گفته:
ما مسئول فقر و محرومیت و #تحریم آنها هستیم شاید نمی‌دانند #نماینده، کارش فقط به اندیشیدن به فرجام و #امضای #برجام و دست‌کاری تربیت نسل نو در جامعه است.

مثلا قطعی بودجه یک عده سرباز #فرامرزی چه ربطی به من و شمای نماینده دارد؟ مگر ما مجبورشان کرده بودیم؟
اصلا ما چه نیازی به امنیت و تلاش آنان داریم؟ بحمدالله از برکت امضاها و رایزنی‌های مصلحت‌اندیشانه شما، اکثر ما یا #دوتابعیتی هستیم یا کل خانواده را به آن طرف آب فرستادیم!

حالا قضاوت با شما! خدایی ما مدیون اینها نیستیم ولو با تک ماده و تمام مواد تجدید؟ انصافه حق این افراد وظیفه‌شناس را نادیده بگیریم و به آنهایی رای بدهیم که همان نوبت اول تایید شدند؟

باز هم بگویید اینها ضد نظامند! نه جان من… ما ضد جوازیم‌…‌یعنی هر چه نظام جایز بداند ما دقیقا برخلاف آن عمل می‌کنیم … اینطوری هم جناح چپ، را داریم هم جواز چپ را….

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1398-11-30] [ 11:48:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  ولنتاین یا عشق به غرب ...

#پاسخ_به_شبهه_روز

#حتما_حتما_بخونید

🌺 حقیقت ولنتاین چیست؟ 🌺

کیستی و چیستی ولنتاین و روز عشق:
«ولنتاین» نام کشیشی (روحانی مسیحی) در روم باستان در سده سوم میلادی بوده ،که مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.زیراکه فرمانروای روم بنام کلودیس دوم ،براین باور بوده که سربازی در جنگ خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند.

کلودیوس به قدری سنگدل وفرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.

ولی کشیشی به نام والنتیوس(ولنتاین)،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند و به جرم جاری کردن عقد اورا اعدام کنند.از آن زمان در کشورهای غربی روز 14 فوریه را روز ولنتاین ( روز عشاق یا روز عشق ورزی ) می گویند و آن را جشن می گیرند .

اما نکته ای که باید مد نظر داشت ،این است که این روز را (ولنتاین وروز عشق)که یک فرهنگ وشعار غربی است ،نبایدبرای خودمان مبنا والگو قرار دهیم وبه مرور آن را در بین خود مان ودرجامعه به عنوان یک سنت ویک فرهنگ به جا بیندازیم.که این ناپسند وقبیح است. زیرا که همین تقلید از غرب در فرهنگ ومستند کردن سنن وآیین خود ،به اندیشه غربیان، نموداراز خود بیگانه شدن و از شخصیت ملى و دینى و تاریخى خود تهى گشتن می باشد.ونیز نوعی تایید برتر بودن فرهنگ واندیشه آنان و طعن و خرده‏گیرى به داشته ها وفرهنگ خودی است…

#غربزده_و_غربگرا_نباشیم

@askdin_com
@marefat124000

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:47:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  انتخاب یا انتصاب (طنز سیاسی) ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#انتخابات

اِی بابا! … اینکه #انتخابات نیست، انتصابات است … یعنی قبلا بود ولی الآن نیست … ما چون خیلی از مسائل مهم و کلیدی! را کمی تا قسمتی، دیرتر می‌فهمیم … امروز به ذهنمان رسید که اصلا چه معنی دارد یک عده مُخلِص (ببخشید منظورشان مُختَلِس هست) را از کرسی خدمت (بخوانید خیانت) بردارند و به جای آنها یک مشت آدم مجهول‌الهویة را که اصلا نمی‌دانند صندلی و پُست و ریاست چیست، منتصب کنند … آخر این هم شد انتخابات؟! ….

البته قبل‌تر‌ها! خیلی اوضاع روبراه بود چون ما با یک شاه‌کلید هزار قفل باز را می‌بستیم و ….

اصلا ما یک پُل معلق زده بودیم از اینجا تا آن طرف آب … طوری که همه راحت و آسوده از آن عبور کنند … اما دیگر خبر نداشتیم که یک روزی خودمان را هم بین زمین و آسمان معلَّق می‌کند ….

خودشان؟! به ما قول دادند که اگر زیرِ میز و روی میز روبراه باشد … این پُل هم، سالم و بی‌خطر است ….

اصلا از کجا معلوم؟ شاید هم آنها راست می‌گویند … مملکتی که شاه‌دزدش! اختیار عزل و نصب حتی خانواده خودش را نداشته باشد … کدام آزادی؟ … چه امنیتی؟ … چه انتخابی؟ … اینها همه‌اش شعار هست … بقول آن طرفی‌ها اختیار تام باید دست ما باشد که وکیل الرعایا هستیم ….

نه! خدائیش بد می‌گویم … همین ما … بله خود خودمان نبودیم که … سانترفیوژ و رآکتور هسته‌ای و چرخ کارخانجات را به دست آن علیا مخدره که یک‌شبه رَه چندین ساله را پیمود و با حجاب و سنگین و رنگین آمد همه درب‌ها را به روی ملت تخته کرد و راه رشد #تعلیق و #تحریم را دلسوزانه!! پیش پای ما گذاشت ….

اصلا مردم عوض شدند … توقعات بیجا دارند … چه خواهش‌ها از ما می‌نمایند … آخر یک لحظه نگاهی به حال و روز ما و اذناب‌مان در داخل و خارج بیندازید … ما با چه آبروی ریخته شده‌ای برویم این همه رشته‌های بنفش اتحاد و همدلی را از دست و پایمان باز کنیم … ما تا خرخره زیر دِیْنِ اجانب هستیم … والا بخاطر خودتان می‌گویم … برای این مردم!!! زشت نیست که اختیار انتخاب دست ما نباشد و از ما بهتران را، انتصاب نمایند … والا ما از خودتانیم … شما دست ما را بَند کردید و ما هم از خدا خواسته، همه جوره خدمت‌رسانی کردیم … آیا واقعیت غیر از این هست ….؟؟؟

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:45:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  *رؤیای رؤیا* ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#مکتب_سلیمانی

رویا با چشمانی اشکبار و حالتی تاسف‌بار گفت:
تصور می‌کردم دنیا همیشه به کام من و فرزندم سپهر هست اما، خبر از فرجام سیاه خود نداشتم.
مرضیه با لحنی آرام و مودبانه پرسید:
ممکنه به جای آه و ناله، ماجرا را از اول تعریف کنی؟

رویا آهی کشید و با حسرت، نگاهی به عکس روبرو انداخت، به تنها عزیزش که حالا دیگر در قید حیات نبود. با حسرت و بغضی تمام نشدنی، شروع به شرح ماجرا کرد:
زمان جنگ بود و مردم، جوان‌هایشان را روانه جبهه و دفاع از نظام می‌کردند.
من و پسرم که دوران جوانیش را می‌گذراند با همسرم فرزاد که تاجر معروفی بود، زندگی پر زرق و برق و راحتی داشتیم. برای من! دفاع و جنگ و انقلاب، بی‌معنا بود و دنیا را فقط از دریچه نگاه خود و در قالب ولنگاری و خوش‌گذرانی و رفاه‌طلبی می‌دیدم. اما فرزاد گرچه تاجر معروفی بود ولی، برخلاف من ضد انقلاب نبود.

پسرم روزبروز رشیدتر می‌شد و من، مستِ پول و امکانات، سرخوش از آزادی بی‌قید‌و‌بندی که از ماهواره و… آموخته بودم، بشدت با دفاع از نظام مخالف بودم و هر مادر شهیدی را می‌دیدم، در دلم او را مسخره می‌کردم که، چرا راضی به قربانی فرزندش شده؟! و این، درست زمانی بود که مردم غرق در مشکلات اقتصادی و امنیتی بودند.
برای خودم پاتوقی سرشار از لهو و لعب به راه انداخته بودم.
همسرم فرزاد بارها به من تذکر می‌داد اما بی‌فایده بود حتی چندین بار مخفیانه و بدون اطلاع من، به جبهه‌ها کمک مالی نموده بود اما، به دلیل شدت علاقه‌اش به سپهر، سعی می‌کرد با من جر و بحث نکند!

مدتی گذشت و کم‌کم فرزاد، زمزمه اعزام به جبهه را شروع کرد، اوایل فقط، نام خودش را می‌بُرد ولی پس از مدتی علنا، حضور سپهر را هم لازم می‌دانست.

من که تنها پسرم را، از جانم بیشتر دوست داشتم و او هم، به من وابسته‌تر بود تا پدرش، به طور جدی با این درخواست همسرم مخالفت کردم و یک روز که عصبانی بودم به او گفتم:

با تمام علاقه‌ای که به تو دارم اما هرگز سپهر را فدای عقاید تو نمی‌نمایم ولو به قیمت جدایی ما از یکدیگر….

دیگر فرزاد آن تاجر معروف و با نشاط قبلی نبود، مرتبا از جبهه و شهدا می‌گفت. دچار تحول روحی عجیبی شده بود….

اما یک‌روز چشمم را بر تمام واقعیت‌های زندگی و سرزمینم بستم و مهریه‌ام را به اجرا گذاشتم و با پولش، برای نجات خیالی خودم و سپهر، از ایران به یکی از کشورهای اروپایی مهاجرت کردیم تا، به پندار موهوم خویش از مرگ و ناامنی فرار کنیم و در بهشتی که با دلارهای بی‌حد و حساب فراهم شده بود، زندگی کنیم.

سپهر در آن دیار غریب، تنها بود و نه دوستی و نه آشنایی داشت، تا اینکه یک روز به من گفت: اجازه بدهید من در شرکت یا فروشگاه یا موسسه‌ای مشغول شوم!
چند روزی این طرف و آن طرف رفت تا بالاخره در یک فروشگاه بزرگ تولید لباس، نام‌نویسی کرد که موسس و مدیر آن یک خانم بود که بیشتر شبیه یک ملکه یا الیزابت بود تا مدیر یک فروشگاه!

این را بعدها فهمیدم که این خانم، سردسته مافیای هم‌جنس‌بازان حرفه‌ای بود که با ایجاد زمینه مناسب شغلی، مهاجرین و تازه‌واردین را جذب نموده و علاوه بر کلاهبرداری مالی، با وعده فردایی بهتر، آنان را با بالا‌دست‌های این گروه، دَم خور و همنوا می‌‌گرداند.

رویا در حالی که به هق‌هق افتاده بود، ادامه داد:
شدت علاقه به پسر و غرق شدن در هوس‌بازی‌ها اجازه نمی‌داد که حتی، حال و روز سپهر را درک کنم در حالی که او، مانند شمعی در مقابلم ذوب می‌شد و رو به خاموشی می‌رفت.
تا اینکه روزی از موسسه با من تماس گرفتند که، سپهر به دلیل افراط در …و آرام نمودن خودش، کارش به تزریق مواد می‌کشد و در نهایت، به وسیله استفاده از سرنگ آلوده، به بیماری ایدز دچار می‌شود و …

رویا! پایان تیره سرنوشت فرزندش را، مرگی تلخ و وحشتناک در یکی از کمپهای مبتلایان به ایدز عنوان کرد و گفت:

به دلیل ورشکستگی مالی و افراط‌های بی‌ملاحظه من و فرزندم حتی، هزینه انتقال پیکرش را نداشتم و تنها سرمایه من همین قاب‌عکسی است که….

مرضیه که تا این لحظه ساکت مانده بود در حالی که باران اشک، از چشمانش می‌بارید رو به رویا کرد و پرسید:
آیا باز هم حرفی برای گفتن داری؟

رویا آهی کشید و گفت:
راستش را بخواهی! وقتی به ایران بازگشتم، مدتها در انزوا بودم و از همه متنفر!
اما یک روز صبح که با بی‌حوصلگی رادیو را روشن کردم، اتفاقا همان روز خبر #شهادت #سردار #سلیمانی را شنیدم! قبلا در برنامه‌های ماهواره‌ای و شبکه‌های ضد‌انقلاب، نام و تبلیغات گسترده بر علیه او را، زیاد دیده و شنیده بودم، گرچه آن روزها هویت ملی و دینی برایم هیچ اهمیتی نداشت اما، از زمانی که تنها امیدم را از من گرفته بودند، بشدت به دنبال انتقام و ابراز نفرت، بر خلاف رای و روش پلیدشان بودم. با شنیدن این خبر با خود گفتم:

باید این شخص همان خار چشم دشمن باشد، انسانی که برای فتح و نابودی اندیشه و مکتبش، میلیاردها هزینه و وقت، صرف کرده بودند.
وقت انتقام بود و دل من آماده برای دریافت پیام‌های معنوی از یک سو و چنگ زدن به چهره قاتلان خاموش از سویی دیگر!
هر چند که سراپا آلوده بودم اما امید داشتم این چشمه جوشان و مطهر، روح خسته و پریشان من را التیام دهد و من را به خودِ واقعی و فطری‌ام باز‌گرداند.
روز قبل از تشییع از چمدان یادگاری مادربزرگ، تنها چادری که داشتم را، بیرون آوردم و صبح روز بعد خودم را در زیر باران اشک‌ها و سیل حضور ملت انقلابی دیدم!

با تصاویر سردار درد‌و‌دل می‌کردم و اشک ندامت می‌ریختم.

اما این بار عهد من با شهیدی بود که دلی به وسعت آسمانها داشت و منتظر بودم دستم را بگیرد، اما گویا شهید هم از من یک #التزام #عملی می‌خواست! به #سردار #بی #سَر قول دادم که با شرکت در راهپیمایی بیست و دوم بهمن و حضور در #انتخابات دل #رهبر و #شهدا را شاد خواهم کرد….
رویا خندید و گفت:
احساس می‌کنم عکس شهید به من لبخندی زد و وعده‌ام را قبول کرد….

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:44:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  *طنزانه* ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#طنزانه

طبق معمول و سر ساعت معین، گروه چهار نفری ما آماده رفتن به پارک محله و انجام پیاده‌روی روزانه شد.
حال و هوای پارک و صدای جیک‌‌‌‌‌‌‌‌جیک گنجشک‌ها خبر از آمدن بهار می‌داد.
☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘

با زمزمه #دعای #فرج و صلوات، ورزش روزانه را آغاز نمودیم.

فضای پارک مثل ریزگردها، مملو از عکس‌ها و #تبلیغات #انتخاباتی بود اما دریغ از یک جمله مفید و به درد بخور! ولی خدایی جنس کاغذها و بروشورها، حرف نداشت حتی بعضی‌هایش چینی‌الاصل بود ولی ما از ترس ویروس! دست بهشون نزدیم.
😷 😷 😷 😷 😷 😷 😷 😷

چند قدم جلوتر، دو نوجوان اتو‌کشیده و کراوات زده! تصاویری از یک #کاندیدا را پخش می‌کردند که پنج‌بار یک‌ضرب رد شده بود و بعد از طرد‌صلاحیت و دوندگی‌های بسیار، با نمره نُه‌و‌نیم به علاوه نیم! قبول شده بود.
🕙 🕙 🕙 🕙 🕙 🕙 🕙 🕙

به اتفاق آراء دوستان، تصمیم گرفتیم خُلق خودمان را دَم عصری، تنگ نکنیم و به راه خودمان ادامه دهیم اما مگر می‌گذاشتند….

چند نوجوان در حالی که بسته‌های کیک و نوشابه، آنهم از نوع خارجکی‌اش در دست داشتند با لبخندی پر از التماس رأی، تعارفمان کردند و ما هم موقرانه و مودبانه پرسیدیم که:

اینها از آنِ کیست و برای چیست؟
و آنها هم خیلی محترمانه پاسخ دادند که:
اینها شیرینی قبولی کاندیدای ما در دوره بعد از #امضای #برجام! است.
ما‌‌… :oops: :oops: :oops: … برجام… 😭 😭 😭 …قبولی… ⁉ ⁉ ⁉ ….
از خیر نوشابه و سردی! و خارجی‌بودنش! گذشتیم و….

پس از یک ساعت پیاده‌روی با مشورت دوستان، روی نیمکتی نشستیم تا نَفَسی تازه کنیم اما، ای دل غافل که بطری آب را جا گذاشته بودیم.
یکی از رفقا اشاره به آبسرد‌کن روبرو نمود اما، چشمتان روز بد نبیند! فقط در یک طرف آن، پوستر بیش از بیست نماینده خوش‌ذوق! به چشم می‌خورد.
لیوان را از کیفمان بیرون آوردیم ولی هر چه بیشتر گشتیم، کمتر یافتیم!
🚱 🚱 🚱 🚱 🚱 🚱 🚱 🚱

خدای من! چقدر بعضی‌ها، تبلیغ‌لازمند! آخر برادر من! خواهر کرسی‌نشین! کجا دیدید روی روبان عکس بزنند و بپیچند دور شیر آب و اجازه ندهند یک جرعه آب خوش از گلوی خلق‌الله پایین برود.

بابا! هر چیز حساب و کتاب و حد و مرزی دارد، آخه برای تصاحب یک صندلی سبز! که در برخی نقاط، احتمال تصرفش، یک چهل و پنج هزارم است که مردم را، تحریم نمی‌کنند.
🔒 🔒 🔒 🔒 🔒 🔒 🔒

آخه مطرود جان مردود! یه نگاه به آنهایی که یک ضرب قبول شدند و نخبه این دورانند بیاندازید! کِی؟ و کجا؟ بندِ این آرم‌ها و مارک‌های بیگانه و عجیب‌غریب بودند؟ والا به جان شما نباشد به مرگ اربابتان قسم! خیلی‌ها به این مملکت خدمت کردند و ما حالا دربدر دنبال یک عکس و نام و نشان‌شان هستیم!

همین #حاج #قاسم! هنوز کفنش خشک نشده مثل کفتار افتادید به جان این کرسی‌ها و صندوق‌ها که چی؟

خب! زور که نیست جانم، مردم خودشان خسته شدند از دروغ و مکر و حیله‌هایتان، حالا چه به صندلی سبز برسید یا نه! باز هم شما پرونده‌تان خط‌قرمز خورده! ❌ ❌ ❌ ❌ ❌

از ما گفتن بود، فردا روز که باقی برگه‌های پرونده‌تان رو شد و ممنوع‌التصویر و مردود‌الملاقات! شدید، یک وقت به این مردم مظلوم و #انقلابی و #سلیمانی پسند، ایراد نگیرید که درافتادن با این #مکتب #سلیمانی رفته‌ها شوخی بردار نیست چون #سردار فقط، یکی از #سربازان #ولایت بود. خود دانید     

موضوعات: بدون موضوع
 [ 11:39:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت