نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







شهریور 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





شهریور 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            



شهریور 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  نان تازه ...

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود.

در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی‌تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود.
بازم نون تازه آورده بود.
نه من و نه شوهرم، حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می‌گفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته‌ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می‌گیرم.

در می‌زد و نون رو همون دم در می‌داد و می‌رفت.
هیچ‌وقت هم بالا نمی‌اومد، هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت.
کلا پدرم از اون جور آدم‌هاست که بیشتر آدم‌ها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی‌شود.
صدای شوهرم از توی راه پله می‌اومد که به اصرار تعارف می‌کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می‌کرد بالا.

برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی‌بوسیم، بغل نمی‌کنیم، قربون صدقه هم نمی‌ریم و از همه مهم‌تر سر زده و بدون دعوت جایی نمی‌ریم؛
اما خانوادهٔ شوهرم اینجوری نبودن، در می‌زدند و می‌امدند تو.
روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می‌زدند. قربون صدقه هم می‌رفتند و قبیله‌ای بودند.
برای همین هم شوهرم نمی‌فهمید که کاری که داشت می‌کرد، مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می‌کرد، اصرار می‌کرد.

آخر سر، در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نامرتب بود، خسته بودم.
تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.

چیزهایی که الان وقتی فکرش را می‌کنم خنده‌دار به نظر میاد، اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می‌رسید.

شوهرم آشپزخونه اومد تا برای مهمان‌ها چای بریزد که اخم‌های درهم رفتهٔ من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم، گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت‌ها رو برای فردا هم درست می‌کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.

پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. می‌خوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم.

پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو، روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانهٔ گیاه خواری، چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.

خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند
و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هر دو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می‌کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می‌زدم پدرم صحبت‌های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره‌های پشتم تیر می‌کشد و دردی مثل دشنه در دلم می‌نشیند.

راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک‌ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهی‌تابه بر می‌دارم،
یک قطره روغن می‌چکد توی ظرف و جلز محزونی می‌کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر، توی صورتم می‌خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانهٔ خالی، چنگال به دست، کنار ماهی تابه‌ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟

آخ چقدر دلم تنگ شده براشون.
فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در داخل می‌آمدند،
دیگه چه اهمیتی داشت، خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه.
همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می‌گفت که:
نون خوب، خیلی مهمه.

من این روزها هر قدر بخوام می‌تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی‌منتی بود که بوی مهربونی می‌داد،
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟

#حکایت_اخلاقی

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1403-06-27] [ 06:46:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  آفتابه و اسرائیل ...

 :قدمت آفتابه ایرانی 2600 سال

قدمت آمریکا 200 سال

قدمت اسرائیل 77 سال

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1403-06-26] [ 07:32:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  نسخه پیشرفت عملی ...

 امام علی علیه السلام:

برای پیشرفت در کارهایتان از مخفی کاری کمک بگیرید، زیرا که مردم به هر صاحب نعمتی «حسادت» میکنند.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 04:58:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  وفاق یا ...؟ ...

کیهان/ روزنامه کیهان با انتقاد از انتصابات در دولت نوشت: در کجای دنیا و در کدام فرهنگ سیاسی و اجتماعی، سپردن مسئولیت‌های حساس و تعیین‌کننده به افرادی که با نظام حاکم زاویه دارند، «‌وفاق ملی‌»! نامیده می‌شود؟!

حسین شریعتمداری در کیهان نوشت: قرار بوده و هست که رئیس‌جمهور محترم پست‌های کلیدی و نقش‌آفرین را به افرادی که با نظام و انقلاب زاویه دارند نسپارند. چرا که افرادی از این دست نه فقط نمی‌توانند برای رئیس‌جمهور و دولت ایشان همراهان همدلی باشند، بلکه زمینه‌ساز آسیب‌های جدی و خسارت‌های جبران‌ناپذیر به دولت و نظام و منافع ملی نیز خواهند بود.

این واقعیت تلخ نمی‌تواند و نباید از نگاه جناب پزشکیان پنهان بماند ولی متاسفانه برخلاف آنچه انتظار می‌رفت، شاهد حضور شماری از افراد ناشایسته و زاویه‌دار در برخی از مسئولیت‌های حساس و کلیدی هستیم. نگاهی به رخدادهای ۴۵ سال اخیر، حکایت از آن دارد که در بسیاری از موارد، افراد زاویه‌دار از سوی دشمنان بیرونی و یا دنباله‌های داخلی آنها شکار می‌شوند و در حالی که تابلوی خودی دارند، خواسته‌های دشمن را دنبال می‌کنند. 

این حرکت خطرناک و پلشت به بهانه  - بخوانید با اسم رمز- «‌وفاق ملی‌» صورت می‌پذیرد! به بیان دیگر، در پوشش وفاق ملی که پدیده قابل تقدیری است، افراد زاویه‌دار و بدسابقه به کار گرفته می‌شوند که مفهوم دیگر آن طرد و نفی نیروهای متعهد و انقلابی است.

در کجای دنیا و در کدام فرهنگ سیاسی و اجتماعی، سپردن مسئولیت‌های حساس و تعیین‌کننده به افرادی که با نظام حاکم زاویه دارند، «‌وفاق ملی‌»! نامیده می‌شود؟! مفهوم و تعریف شناخته‌شده وفاق ملی در همه فرهنگ‌ها، استفاده از تمامی نیروهای وفادار به نظام صرفنظر از سلیقه‌های سیاسی متفاوت آنهاست. به بیان دیگر، وفاداری و پایبندی به مبانی و اصول نظام، خمیرمایه و اساس و مبنای وفاق ملی است و بدیهی است که سپردن مسئولیت به افراد زاویه‌دار با مبانی نظام در هیچ تعریفی نمی‌تواند «‌وفاق ملی‌» تلقی شود!

نگاهی  به سابقه و کارنامه برخی از زاویه‌دارهایی که در پست‌های کلیدی به کار گرفته شده‌اند و مقایسه دیدگاه‌ها و مواضع آنها با رئیس‌جمهور محترم به وضوح نشان می‌دهد که مواضع و عملکرد آنها با مواضع و عملکرد آقای دکتر پزشکیان فاصله‌ای پُر نشدنی دارد. بنابراین پرسش آن است که چه کسانی این افراد را معرفی کرده‌اند؟! و آیا فلان وزیر و فلان معاون رئیس‌جمهور، درباره گزینه‌های مورد اشاره با جناب پزشکیان مشورت و رایزنی کرده است؟! پاسخ، با توجه به مواضع آقای رئیس‌جمهور منفی به نظر می‌رسد. به عنوان مثال، آیا جناب پزشکیان می‌دانند «سرپرست امور اطلاع‌رسانی دولت» سابقه بازداشت از سوی دستگاه امنیتی و محکومیت ۵ سال زندان دارد؟ خودش در کلیپی می‌گوید: «من‌ تو انتخابات (مجلس) از نظر مالی اشباع شدم. با نمایندگان بستم که بعد ورود به مجلس، مجازی‌شان دست ما باشد. من تیم دارم و باید به آنها پول بدهم. از همه پول گرفتم‌»! و… آقای رئیس‌جمهور با یک جست‌وجوی ساده می‌توانید به هویت برخی از منصوبان زاویه‌دار پی ببرید!‌…

این احتمال نیز دور از ذهن نیست که برخی از مسئولان محترم با تساهل در گزینش افراد زاویه‌دار درپی جذب آنها بوده‌اند! که در این صورت باید گفت؛ تردیدی نیست برخی از خطاها با رعایت ضوابط قانونی، می‌تواند قابل گذشت باشد و تمامی مجرمان در حد و اندازه‌ای نیستند که برای همیشه از جامعه طرد شده و در هیچ جایگاهی به کار گرفته نشوند. ولی سپردن پست‌ها و مسئولیت‌های کلیدی به آنها، اقدامی خطرناک و در تقابل آشکار با منافع ملی و سلامت نظام است.

«‌کفش دزد را پیشنماز نمی‌کنند»! کسی که کفش نمازگزاران را می‌دزدیده، اگر توبه کند و پشیمان شود، نباید از ورودش به مسجد جلوگیری کنند. می‌تواند به مسجد بیاید و نماز بخواند ولی، هرگز نباید از او به عنوان پیشنماز استفاده کنند!

موضوعات: بدون موضوع
 [ 06:51:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  خاتون ...

به زنی فکر می‌کنم که شرکت بازرگانی داشت؛ در روزگاری که دخترها زنده به گور می‌شدند.شما که مردها را به کار می‌گرفتید و با آنها قرارداد مضاربه امضا می‌کردید.می‌توانم تصور کنم.محمد را صدا زدید که به بازار حُباشَه بفرستید.محمد با آن چشم‌های سیاه عربی آمد.گوشه تالار معاملات ایستاد تا قرارداد را مهر کنید.شما با همان جبروت همیشگی آمدید و اشرفی‌های کنار دستارتان سکوت تالار را شکست.زیر چشمی محمد جوان را پاییدید.نفسی عمیق کشیدید.سینه‌تان پر شد از عطری مرموز که مردم مکه از آن بو می‌فهمیدند محمد از کوچه‌ای گذشته‌است.نور از دریچه روی محاسن محمد می‌تابید و دلرباترش می‌کرد.شاید دل‌نگران بودید که میسره را هم با او به تهامه فرستادید.تاریخ نویسان نوشته‌اند برای هر معامله قراردادی جداگانه با او می‌بستید.هر بار می‌کشاندی‌اش به دفتر کارت و متحیر بودی از حضور نجیب و امین‌اش…این تکنیک‌های مدیریت منابع انسانی را چطور بلد بودید که پیامبرمی‌فرمود: بهتر از خدیجه کارفرمایی را با کارمند خود نیافتم؛ چراکه هرگاه من و همراهم باز می‌گشتیم پیش‌کشی از غذا که آن را برای ما پنهان داشته‌بود در نزد او می‌یافتیم.

هربار محمدجوان از جُرَش برگشت به او شتری دادی و باز هر دو از هم راضی،نقشه معامله بعدی را کشیدید.میسره به شما گفت که تکه ابری از مکه تا بیت‌المقدس بر سر این یتیم قریش سایه انداخته بود.شما مطمئن شدید این دل تپیدن‌ها و دلنگرانی‌ها برای هر سفر که او را می‌فرستید تا بازگردد؛ بی دلیل نیست.از طبقه دوم خانه او را که سوار شتر بود به نفیسه نشان دادید. محمد از سفر به مکه بازگشته‌بود و شما دل آسوده شدید.
میسره گفت که محمد
زیر درختی در نزدیکی صومعه‌ای نشسته بود.راهبی پرسید:
_مردی که زیر این درخت نشسته کیست؟
_ مردی قرشی از مکه
راهب سر تکان داده بود:
_هرگز! در زیر این درخت جز پیامبری ننشسته‌است.
دلتان از این زمزمه‌ها، توی دستتان افتاد. می‌فهمم.
به او بیش از تاجران دیگر دستمزد می‌دادید. مبادا سودایی کارفرمای دیگری شود.دل از دست دادی و راز سر به مهر به عالم سمر شد و شما شدید مادر فاطمه ما…
و یکی از پس از دیگری آن ثروت که در اقتصاد جمع شده بود در فرهنگ خرج شد.تا محمدی که بعثتش برای مکارم اخلاق بود از شعب ابیطالب بگذرد و به فتح مکه برسد.
شما در اقتصاد،فرهنگ،امنیت؛ هر سه ضلع حکومت محمد موثر بودید.
خدیجه کبری!خاتون مکه! چه خوشبختم من که شما را دانستم.زنی که اقتدارش به لطافت گره خورد.زنی که دل پیامبری را برد.

(معصومه امیرزاده)

موضوعات: بدون موضوع
 [ 06:38:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم