نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







تیر 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  اگر خدا بخواهد می‌شود ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#الگوی_دختران

لیلا با دلخوری گفت:
لطفا بس کنید مادر جان!
خسته شدم از درس و بحث و حدیث و آیه شنیدن! کو؟ کجاست؟ پس چرا الآن زندگی‌ام اینطوری هست؟ نه ازدواجی و همسری، نه خانه و زندگی، آخه به چه دلم را خوش کنم؟

فقط من را تشویق به علم‌آموزی و حوزه و دانشگاه رفتن و مقید به چادری بودن کردید! یک نگاه به زندگی پر‌رونق دختران اطراف من بیندازید، سن‌شان از من کمتر هست ولی، برو بیایی دارند که نگو!
شوهر مطیع ندارند که دارند! خانه و ماشین مدل بالا و جهیزیه آنچنانی و… حالا باز شما بگو عاقبت بخیری در دین و دیانت است، اینها که اصلا الفبای حجاب هم نمی‌دانند چه هست، وضعشان خیلی از من بهتر است.

معصومه خانم مادر لیلا که خیلی تا اینجای بحث صبر کرده بود، نخ و سوزن را زمین گذاشت و رو به دخترش گفت:
کفر نگو! خدا را خوش نمی‌آید مادر که ناشکری کنیم، الحمدلله همین که سالم هستی و یک خانواده با‌‌‌ایمان و پدر حلال‌خور داری، خودش نعمت بزرگی هست.
خوب بود مثل رعنا دختر عمه‌ات، برای یک کلاهبردار و دروغگو عقدت می‌کرد و خانه و زندگی‌ات را پر از حق‌الناس و مال حرام می‌کرد، یا مثل پریسا دختر همسایه بغلی با یک خارج رفته بی قید و بند و رفیق باز ازدواج می‌کردی؟
اگر منظورت از زندگی بهتر اینها هستند که من جایگاه تو را خیلی بیشتر دوست دارم!

هنوز حرفهای مادر تمام نشده بود که لیلا گفت: حیف این همه زحمت و تلاش! مردم این دوره عقلشان به چشمشان هست، با وجود اینکه هم حوزه و هم دانشگاه خواندم و آشپزی و خیاطی هم بلدم، هر خواستگاری آمد تا، قد کوتاهم را دید، فورا منصرف شد!

معصومه خانم در حالی که سعی می‌کرد دخترش را از ناامیدی و دلهره‌ها و افکار شیطانی، رها سازد با آرامش خاصی گفت:

لیلا جان! آنهایی که تو را با این همه مهربانی و سیرت زیبا ندیدند و نخواستند، عیب از تو نیست دخترم! آنها لایق تو نبودند، باید با همان دخترهای خیابان گرد، ازدواج می‌کردند و نتیجه تلخش را هم می‌دیدند که الآن حال و روز و بدبختی‌هایشان را می‌بینی!
مگر این حدیث را نشنیده‌ای که،
اگر مردی بخاطر زیبایی با زنی ازدواج کند خیری در او نمی‌بیند و اگر به دلیل پول و مال دنیا، همسری انتخاب کند، خداوند کار او را به همان مال و منال دنیایی واگذار می‌کند

دخترم! ما حق نداریم از رحمت خداوند مایوس و ناامید باشیم زیرا خودش فرموده که رزق دختران با من است و وعده خدا تخلفی ندارد اما به شرط اینکه تو هم، به وعده‌های الهی ایمان و اعتقاد قلبی داشته باشی!
گرچه باور این حرفها برای لیلا کمی سنگین بود اما، آرام‌تر از قبل پاسخ داد:
نمی‌دانم مادر جان! شاید هم من اشتباه فکر می‌کنم.
مدتها گذشت تا اینکه یکروز، نرجس دوست صمیمی لیلا، پیام داد که عصری با مادرش برای کار خیری به منزل آنها می‌آیند.
بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی بود و لیلا ظرف خنک هندوانه را روی میز گذاشت و کنار نرجس نشست. آن طرف هم مادر نرجس با معصومه خانم، حسابی گرم گفتگو بودند تا اینکه عصمت خانم رو به لیلا کرد و گفت:
مادر جان! الهی دورت بگردم! مگر اینکه تو بتوانی گره بسته زندگی ما را باز کنی، لیلا با تعجب پرسید: من؟!

مادر نرجس ادامه داد: والا چی بگم، از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان! پسرم مهدی سنش از سی هم بالاتر هست ولی اسم هر دختری می‌آورم، در جوابم میگوید:
همسر آینده من باید درس خوانده و محجبه باشد و اهل زندگی.
لیلا گفت:
ولی خب! این چه ربطی به من دارد؟ و عصمت خانم با لبخندی جواب داد: ببین دخترم! خداوند هزار جور مخلوق دارد و فقط خودش حکمت هر کاری را می‌داند، این آقا مهدی ما، قدش کوتاه است و می‌گوید با دختر بلند قدتر از خودم ازدواج نمی‌کنم، تا اینکه از همه جا رانده و درمانده، آن روز نرجس آدرس و مشخصات شما را به برادرش داد و ندیده، بله را گفت!

راستی لیلا جان! پسرم مهندسی کامپیوتر خوانده و الآن هم در دفتر حوزه علمیه شهر خودمان مشغول به کار هست، پسر عاقل و سربراهی هست و اهل قناعت و چون هنگام تحصیل نزد عمویش کار فنی‌ می‌کرد، همان موقع که خانه ارزان بود یک آپارتمان نقلی برای خودش خرید، جمع و جوره ولی برای اول زندگی بد نیست، ضمنا شنیدم شما هم اخیرا در دفتر حوزه خواهران مشغول شدید، پسرم خیلی خوشحال هست که ما چنین دختری را برایش انتخاب کرده‌ایم.
و رو به معصومه خانم کرد و گفت:
من که همه اینها را از برکت دعا و خدمت به امام عصر (علیه‌السلام) می‌دانم!
انشاءالله دفعه بعدی با خانواده و آقا مهدی و گل و شیرینی می‌آییم خدمت تان! فقط خدا کند عروس خانم، نه نگوید که ما، دختر دیگری با این همه خوبی و هنرمندی و باایمان و حیا سراغ نداریم!
نرجس در حالی که از خوشحالی و شرم نمی‌دانست چه بگوید گفت:
هر چه خدا بخواهد همان خیر است.

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1399-04-03] [ 08:52:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

چه جالب!
ان‌شاءالله که برای همه دختران پاک و نجیب این سرزمین بخت خوب و زندگی پر از آرامشی نصیب بشه مثل لیلای قصه شما.

1399/04/10 @ 16:39
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب
5 stars

انشاءالله
اگر دختران جامعه متوجه می‌شدند که هر چه خوبی هست از برکت اهل بیت است هرگز سرگردان و مایوس نمی‌شدند
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

سپاس بیکران به درگاه الهی به پاس داشتن دوستان خوب و بامعرفت

1399/04/10 @ 17:44
نظر از: **ساریه** [عضو] 
5 stars

احسنت بانو

1399/04/04 @ 02:48
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام خواهر خوبم
تشکر از حسن نظر شما

1399/04/09 @ 19:06


فرم در حال بارگذاری ...


  سلام! دخترم! ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#الگوی_دختران

سلام! پرنده خوشبختی من، فرشته آمال و آرزوهایم، بالهای محبتم را زیر قدمهای خوش یمن و با برکتت می گسترانم!
دخترم! با آمدنت بهار را برای بوستان دلم، هدیه آوردی و نهال اندیشه ام را به خوشه های زرین امید و نشاط، زینت بخشیدی.

نور چشمم! با شبنم مژگانم غبار تنهایی و دلتنگی را از آئینه رخسارت برمی گیرم تا طراوت و نشاطی ابدی راکه سرشار از حیائی آمیخته با عزت نفس است، بر سیمای عفیف و نجیبت به ارمغان بنشانم.
دلبندم! در شگفتم و در هاله ای پر از ابهام، مانده ام که، چگونه سیر تاریخی ظلم بر دختران مظلومه را برایت نجوا کنم اما امید و آرزویم:
گاهی حقیقتهای تلخ را باید شنید و دستمایه عبرت نمود. از آن روز که به جرم پسر نبودن! فرزندان خود را در جهالت عمیق خود به نابودی می کشاندند تا، دورانی که دختران خود را چون متاعی تجاری مبادله می کردند و تا امروز که:
جهالت مدرن دنیای جدا شده از اصالت و بندگی، با فریاد خام برابری زن و مرد، دوباره به سرمستی و شهوت طلبی دوران بردگی و اسارت زنان و دختران، از طریق امحا نمودن آنان در انواع و اقسام ایسم ها و ایست ها و مد ها و مدل های شیطان پسند روی آورده، تا بلکه بدین وسیله بتواند:
صفا و شادابی سرشار از حجب و حیای این نسل را به بی وفایی و افسردگی بدل نموده و او را با اصولی ترین نیازهای اولیه خویش که همانا حس و کرامت زن بودن است، جدا سازد و هر روز بنوعی او را سرگرم برنامه های ابتذال و انحراف خویش نموده و هویت و شرف خدایی را از ذات او بستاند، و او را در هدف از خلقت خویش دچار تردید و پریشانی کند.
دختر عزیزم!
اما لازم است روی دیگر سکه فرهنگ تاریخ زنان را نیز نظاره کنی بلکه، با این نگرش بتوانی مسیر خوشبختی و شادکامی را طی کنی و به فرجامی زیبا و دلنشین دست یابی
نور چشمانم! ریحانه هستی ام!
دختران از روزی به اوج عظمت و افتخار حقیقی خویش نائل آمدند که، قرآن صامت به لسان گویای قرآن ناطق یعنی حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله علیه)، به مرحله اجرا در آمد و اولین عامل آن یعنی رحمة للعالمین بر دستان دردانه خود ام ابیها بوسه زد و تکریم او را هم رتبه احترام به خود نامید و میراث امامت را از دامان پاک یگانه دخترش، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به ارث گذاشت.
نور دیده ام :
دختر آنجا معنا و ارزش واقعی خود را باز یافت که با ظهور اسلام و نزول آیه های نورانی ستر و حجاب ، عظمت خود را در پوشش و اخفا از دیده های بیگانگان و نامحرمان یافت و اوج اقتدار و عظمت و توفیق خدمت فی سبیل الله را در حفظ این هدیه مبارک الهی دانست و آنگاه بود که برای اولین و آخرین بار تعریف درستی از مقام و شخصیت زن مسلمان ارائه شد تا آنجا که:
سالها پس از ظهور اسلام، دختری از نسل امامت، به تبعیت از مولای خود، رفاه و آرامش و راحت طلبی را رها می کند و به دنبال برادر و امام خویش، روز ها و شبها، تحمل خار مغیلان و سرما و گرمای سوزان را به جان می خرد، و با وقار و رفتار فاطمه گونه اش، معصومانه و با بصیرت به جذب دلها و ترویج معارف قرآنی می پردازد و آنچنان بزرگی و ابهت و عظمت دینی را با هیبت و نجابت و شرافت زنانگی در هم می آمیزد که پس از دختر پیامبر خدا، او تنها بانوئی است که در مقام بزرگی اش، از قول امامان معصوم زیارت خاصه نقل می شود و روضه مطهرش بابی از ابواب بهشت می گردد، و عالمان جلیل القدر و مردان خدا برای رسیدن به مقامات عالیه باید پابوس آستان این معصومه عالمه و این کریمه فاضله باشند!
دختر عزیزم! به آنچه گفتم بیندیش و در باره آن تامل کن و سپس آگاهانه راه و مسیر زندگیت را رقم بزن.
نور چشمانم!
این نوید را به تو می دهم که:
هر روز روز دختر است اگر مومن و ملتزم به آرمانهای امید بخش و انسان ساز دین مبین اسلام عزیز باشی!
پس:
قدر خودت را بدان و راهی برگزین که خیر و سعادت دنیا و آخرت در آن باشد.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 04:38:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: Alma [عضو] 
5 stars

احسنت عالی بود لذت بردم.

1399/04/03 @ 18:13
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام به آلمای عزیز و با معرفت
سپاس از ابراز محبت شما

1399/04/09 @ 19:07
نظر از: **ساریه** [عضو] 
5 stars

پندنامه بسیاردلنشینی بود سپاس
عیدبرشما مبارک

1399/04/03 @ 16:52
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام عزیزم
لطف دارید شما
عید بزرگ ولادت امام رئوف و دهه کرامت بر شما دوست بزرگوار گرامی و مبارک باد
انشاءالله در کمال عافیت زیارت آن امام عزیز نصیبتان گردد

1399/04/09 @ 19:10


فرم در حال بارگذاری ...


  جادوی فمنیسم ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

#فمنیسم_یا_مرد_سالاری_مدرن

به اسم حقوق زن، این برترین مخلوق آفرینش را از تمام حقوق حقه خویش حتی مادری و طعم شیرین زندگی محروم کردند و زن را چون عروسکی بی اراده در خدمت هوی و هوس خود، آن هم به نام آزادی درآوردند. غافل از آنکه این مانکن متحرک نه امنیت دارد نه آزادی چرا؟

چون مرد غربی می گوید: امروز با این ساز من کوک بشو و فردا با آن طراحی من در جامعه حاضر باش! الگوی اروپایی و غربگرا می گوید:

برای پیاده کردن مدل ما، تو حق ازدواج و انتخاب نداری!؟ شریک زندگیت باید مطابق میل ما باشد. فرزند آوری ممنوع! مدل و سبک زندگیت را باید از ما بگیری تا ما حسابی از تبلیغ جسم و جنس تو لذت ببریم و آن گاه نام آن را می گذارند:

تساوی حقوق زن و مرد!؟
این چه تساوی است که زن باید فدای میل و هوس مرد شود؟ چه آزادی است که زن اسیر محتوم درخواست های نامحدود و غیر عقلانی و غیر شرعی مرد بیگانه است؟

ننگ بر این فمنیسم و مرگ بر این شعار و تظاهر به دفاع از حقوق زنان

چرا نمی گذارند زنان جامعه اسلامی، مادری را تجربه کنند و خانم خانه و زندگی خود باشند؟!
شاید فقط یک دلیلش این باشد که:
زن اسیر و ذلیل و برنامه پذیر باشد، چون وقتی به جای همسر و فرزند گزینی، روی به دوستی و رفاقت با سگ و عروسک و…آورد، دیگر اندیشه ای در مقابل او برای تبادل افکار وجود ندارد و زن تبدیل به موجودی منفعل و بدون هویت شده که بدون چون و چرا امر و نهی های اربابان خود را می پذیرد.

شاید بپرسید چه ارتباطی بین قضیه انفعالی شدن و مادری یک زن وجود دارد؟

واضح است که فرزند آوری علاوه بر آنکه موجب تسکین روحی و نشاط و آرامش قلبی او می شود، در شرایط گوناگون زندگی این مادر است که برای تربیت فرزند و نور چشم خویش، از لذات پست دنیوی بگذرد و در مواقع لزوم، با ایثار و گذشت، جان و روح پاک و بی آلایش دلبند خود را از امواج خطرهای جسمی و روحی حفظ نماید. چنین شخصی و با اینگونه صفات هرگز مادری بی عرضه و گوش به زنگ نامردان بی غیرت و حرمت شکن نخواهد بود البته، شاید استثنائاتی وجود داشته باشد اما، قابل تعمیم به همه همسران شایسته و مادران نمونه نخواهد بود.
یک زن آنگاه که دست محبت و تعلق خود را به قلب مردی با اصالت، گره می زند هرگز، دوست داشتن را، گدایی نمی کند و به هر هرزه ای تن نمی سپارد.
خداوند مقام زن را با آفرینش گوهری پاک به نام فاطمه به نمایش گذاشته است تا هر زنی جایگاه و منزلت حقیقی خود را ببیند و انتخاب کند البته آزادانه و در امنیت کامل.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 04:24:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: **ساریه** [عضو] 
5 stars

احسنت برشما قلم بسیارخوبی دارید خوشحال میشم به وبلاگم سربزنید
https://sariye.kowsarblog.ir/

1399/04/03 @ 16:54
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام بانو
سپاس از نظر لطف شما
چشم حتما
سعادتی است برای ما استفاده نمودن از معلومات دوستان عزیز

1399/04/09 @ 19:08


فرم در حال بارگذاری ...


  دنیای مجردی ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

عترت کتابدار مدرسه بود و خیلی به حرفه اش علاقه داشت و بقول خودش هیچ چیز به اندازه انس با کتاب، روحیه اش را شاد و سرزنده نمی کرد. اما آن روز که به خانه آمد، اصلا سرحال نبود با بی حوصلگی چادرش را به جالباسی زد و سلامی خشک و خالی به مادرش فهیمه خانم کرد و داخل اتاقش رفت.
مادر که از رفتار دخترش متوجه شده بود که مشکلی پیش آمده، چند لحظه ای او را تنها گذاشت تا در خلوت خود به آرامش برسد.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای هق هق گریه از داخل اتاق بلند شد. مادر سراسیمه خود را به عترت رساند و گفت:

دخترم! در مدرسه مشکلی پیش آمده؟ چرا ناراحتی؟ برای چه گریه می کنی؟
عترت در حالی که پهنای صورتش را اشک پوشانده بود، پرسید: مادر! من خیلی سنم بالاست؟ آخه بیشتر دوستانم ازدواج کردند ولی به من می گویند، برای ازدواج دیر شده باید زودتر اقدام می کردی! آخه چیکار باید می کردم؟
مادر، با ناراحتی و کمی شرمندگی جواب داد: تو تنها، مقصر نیستی، همه ما به نوعی مسبب این مشکلیم، من، پدرت، وضع فرهنگی جامعه، اما از همه مهمتر خودت مقصری!! صدای گریه عترت دوباره بلند شد و گفت: من؟ فهیمه خانم جواب داد بله عزیزم! تو، یادت هست هر چه خواستگار آمد یک عیب و ایرادی روی اون گذاشتی! همین پسرعمویت آقا محمود، چقدر در این خانه را زد و اصرار کرد ولی تو پاهاتو توی یک کفش کردی که الا و بلا می خواهم درس بخوانم، اون روز فقط بیست سال داشتی، بیست سال!
عترت گفت ولی مادر این بی انصافی است یادتونه، بعد از پسر عمو، دوست داداش علی آمد ولی شما و بابا تحقیق نکرده گفتید: ازدواج باید بر اساس اصالت و سنت بزرگترهایمان باشد نه دوست و رفیق بازی! و هر چه بیچاره داداشم قسم خورد که پسر متعهد وسربراه و اهل کار و زندگی هست به خرجتان نرفت که نرفت و بیچاره هنوز هم منتظر و سرگردان است؟!

مادر که گویا چیز مهمی یادش آمده باشد گفت ولی یادت هست آن روز که، پسر دائی ام به خواستگاریت آمده بود و هنوز درس نمی خواندی، یک ریز اصرار می کردی که باید مطابق سال تولدت مهریه بدهند و آنها هم رفتند و پشت سرشان هم نگاه نکردند!؟

عترت که از یادآوری خاطرات تلخ گذشته، بشدت رنج می برد گفت:
مادر! تو رو خدا بس کن! نمی خواهم دیگر چیزی بشنوم.
فهیمه خانم هر چند که اشتباهاتی کرده بود اما حالا که وضع ناراحت کننده دخترش را می دید، تصمیم به جبران اشتباهش گرفت.

صبح روز بعد که عترت، خانه نبود مادرش با زهرا خانم که بزرگتر فامیل حساب می شد و محرم اسرار همه قوم و خویشان بود تماس گرفت و جریان را کامل تعریف کرد و او هم قول داد حتما راه چاره ای بیندیشد.

چند روز بعد که عترت مشغول مرتب کردن اتاقش بود، زنگ تلفن خانه به صدا درآمد و عترت این جملات را شنید که:
تشریف بیاورید! منزل خودتان است! ما که غریبه نیستیم، ما از زهرا خانم خیلی تعریف شما را شنیدیم انشاءالله که خیره….!!!!

موضوعات: بدون موضوع
 [ 03:55:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  مجبور نیستید طلبه باشید ...

#تولیدی

#به_قلم_خودم

دین اسلام انسانها را آزاد آفریده و این را هم به بیان‌های گوناگون در قرآن کریم به پیامبرش فرموده:

لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر
و یا:
ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیٖل
یعنی:
ای پیامبر! ما انسان را آزاد خَلْق کردیم و راههای هدایت و گمراهی را به او معرفی کردیم :

إنّا هَدَیْناٰهُ السَّبیٖل إمّا شاکِراً وَ إمّا کَفُورا

پس!
آزادیم که هر کاری و فعلی، حرام یا حلال، انجام دهیم و هیچ نگرانی هم از آینده و عقوبت یا پاداش کار نداشته باشیم؟
در جواب:

گر چه خداوند انسان را آزاد و دارای اختیار و اراده آفریده اما، نمودار چگونه آزاد بودن را هم، برای او ترسیم کرده و عواقب خیر و شرّ آن را بیان فرموده است مثلا:

آنجا که لاٰإکْراهَ فِی‌الدّین را ذکر کرده در ادامه:

قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ را هم تبیین نموده یعنی چه؟
یعنی:
ای انسان من هدفم را از خلقت در قرآن کریم بیان کرده‌ام:
وَ ماٰ خَلَقْتُ الْجِنِّ وَالْإنْس إلّا لِیَعُبُدون

و حال تو ای خلیفه الهی، مختاری که راه خیر یا شرّ را برگزینی ولی از دوراندیشی و آینده‌نگری غافل مباش! تو را دعوت می کنم، و وسیله هدایت را هم از قرآن و پیامبر و ائمه (صلوات الله علیهم اجمعین) برایت فرستاده‌ام اما انتخاب با توست!

چرا اینها را گفتم:
الآن تکلیف ما هم در انتخاب حوزه علمیه به عنوان راه تزکیه و تعلیم مثل همان برنامه فوق است یعنی:

طلبه بزرگوار! یک پیام معنوی برای شما ارسال شده که:
آیا حاضرید سَرِ سفره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بنشینید؟ آیا حاضری در این کلاس و برنامه پر پیچ و خم، ثبت نام کنی و همه شرایط سخت و مجاهدتهایش را بپذیری؟ اگر اینگونه‌ای که بسم‌الله! اما دیگر چون و چرا ندارد، چون عبد باید تسلیم محض مولایی باشد که منتظر اوست.
پس:
حواسمان باشد نقد و خستگی و نیاز به استراحت و تنوع و برنامه‌ریزی صحیح، اینها منافاتی با این میهمانیِ دعوت شده ندارد اما آنچه نگران کننده است عدم قدردانی و خدای ناخواسته ناشکری و گاهی بداخلاقی‌هایی‌ است که از من طلبه سرمی‌زند و دل صاحب خانه را به درد می آورد و او را غمگین و ناراحت می‌سازد!
مواظب باشیم اگر ناسپاسی کنیم نعمت را از ما می‌گیرند، این امام نیست که به ما نیاز دارد که منت بگذاریم که طلبه شده‌ایم بلکه، این آقا و مولای منتَظَر است که نام ما را در دفتر مبارک خود ثبت کرده است مبادا! کاری کنیم که ناممان خط بخورد، مبادا آنقدر نق بزنیم و گِله کنیم که آقا بگوید: برو تو لایق این میهمانی نیستی! وای از آن روز…..

تکلیف چیست؟
دنیا محل آزمایش است، انسانها مثل سنگ طلا باید مدتها در کوره حوادث، امتحان دهند تا به عیار خالص تبدیل شوند و هر انسانی به تناسب حال و شرایطش، نوعی از بلا و گرفتاری را تجربه می‌کند.
یکی با بیماری دیگری با همسر بداخلاق آن یکی با پدر و مادر سخت‌گیر و شاید عده‌ای با فقر و تنگدستی (منظور تأیید فقیر بودن و بی‌اعتنا به فقر در جامعه نیست بلکه خود فقر یک امتحان برای افراد ثروتمند است)….ـ

به هر حال اینکه تا، کوچکترین مشکلی پیش آمد از عالَم و آدم ناامید شده و آرزوی مرگ کنیم و با خود بگوییم، ای کاش این راه را انتخاب نکرده بودم و حوزه چنین است و چنان‌…….!!! اینکه نشد سربازی امام زمان (علیه السلام)

ما اگر هر راهی برویم هر مسیری در زندگی انتخاب کنیم، قطعا سختیهای خودش را خواهد داشت، آنقدر جوانها بودند از جبهه و دفاع مقدس از روی ترس و رفاه‌طلبی، فرار کردند ولی به هزاران بلای حیثیتی و مجازی و امثال آن گرفتار و در چاله‌های افتادند که خسرالدنیا و الآخرة شدند….
پس:
بیاییم با سعه‌صدر و از دیدگاهی نو به حوزه علمیه نگاه کنیم که در این وانفسای فساد و شبهه و انحراف مجازی و حقیقی، دستمان را محکم گرفته‌اند تا زمین نخوریم و دنیا و آخرتمان تباه نشود، دیگر، اختیار با خودمان است:
بقول شهید مظلوم بهشتی، بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه!
و آنان که بهشتی و کربلایی و امام زمانی شدند با راحت طلبی و فقط انتظار از دیگران داشتن و صرفا گله و شکایت نبود، آنان واقعا خدایی بودند و خدایی کار کردند.
طلبه عزیز:

*حوزه علمیه امروز همان کانال کمیلی است که ابراهیم هادی‌ها بازنگشته‌اند و اینجا همان هورالهویزه و کربلای شلمچه هست! لحظه‌ای غفلت کنیم، راهیان نور می‌روند و ما تنها می‌مانیم، البته اگر پشیمانی! جای هیچ نگرانی نیست! روبروی امامت بایست و بگو: یا صاحب الزمان من لیاقت شرکت در این میهمانی را ندارم اما، با ارادت و اخلاصی که داری، یقین دارم مولایت را رها نمی‌کنی و فریاد هل من ناصر ینصرنی‌اش را بدون پاسخ نمی‌گذاری! شاید هم با این سابقه درخشانی که داری خودِ آقا دستت را بگیرد و بگوید بمان! همه چیز درست می‌شود….!!!

موضوعات: بدون موضوع
[یکشنبه 1399-04-01] [ 10:14:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: **ساریه** [عضو] 
5 stars

احسنت برشما

1399/04/01 @ 19:50
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام
درود بر شما خواهر نکته‌سنج و عالی‌نگر و با معرفت

1399/04/09 @ 19:14
نظر از: تسنیم [عضو] 
5 stars

خیلی زیبا بیان کرده اید.
اما کاش همه طلبه هایمان اینجوری فکر میکردند و اینکه سرباز امام زمان شدها اند غرور را بر دوش نمیگرفتند.
امام زمان یاورتان

1399/04/01 @ 17:44
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

نوکری امام زمان افتخار دارد ولی فخر فروشی ندارد

1399/04/09 @ 19:16
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام بزرگوار
سرافرازمان کردید ممنون از حسن نظرتان
انشاءالله که مشمول این دعای زیبایتان باشیم

1399/04/09 @ 19:15
نظر از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

عاااااالی نوشتید مهتاب عزیزم
چقدر این تذکرات لازمه برای قلبهای ما هر چند وقت یکبار.
لذت بردم از خواندنش
ان‌شاءالله از یاران خالص حضرت باشیم.

1399/04/01 @ 15:53
پاسخ از: مهتاب [عضو] 
مهتاب

سلام طوبای سرشار از محبت!
سپاس بیکران به درگاه الهی به یُمن برخورداری از چنین دوستانی با وفا و اندیشمند
موفق باشید و تندرست عزیزم

1399/04/09 @ 19:21


فرم در حال بارگذاری ...