شهاب | ... | |
شهاب آخرین بسته خرید را به زیبا داد و پرسید: زیبا با تندی گفت: شهاب با بیحوصلگی روی مبل نشست و به همسرش گفت: زیبا در حالی که تند تند خریدهایش را داخل یخچال میگذاشت، با صدای بلند جواب داد: شهاب متعجب و خوشحال، دست به سمت فنجان قهوه بُرد که ناگهان، زیبا گوشی به دست داد زد: شهاب در حالی که دلش گرفته بود و حوصله سر و کله زدن با زیبا هم نداشت از همسرش فقط یک سوال پرسید که، راستی شام چی داریم؟ زیبا شگفتزده از آشپزخانه بیرون آمد و رو به همسرش گفت: شهاب در حالی که سعی مینمود جلوی عصبانیت خود را بگیرد، به طرف آشپزخانه رفت و پرسید: زیبا با غرور و تندی جواب داد: شهاب که حسابی عصبانی و خسته شده بود رو به زیبا گفت: آرزو داشتم در این چند سال یک چای تازه دَم با هم نوش جان کنیم یا فقط برای یک بار هم که شده، بوی قرمه سبزی دستپخت خودت، فضای خانه را پُر کند…. خسته شدم از این زندگی نمایشی! واقعا لیاقت تو بیش از این هم نیست، حیف زندگی من که پای پز و تجمل گرایی تو تلف شد…ولی این بار واقعا اوضاع برایم غیر قابل تحمل است، دیگر پول ندارم که خرج غذای مکمل و دوا و درمان آن حیوان کثیف و نجس کنم…حالم از این زندگی بیروح و نشاط به هم میخورَد…. زیبا! این آخرین اخطار است، این خانه با تمام تجملات بیهودهاش در ازای مهریهات…فردا صبح دادگاه! شهاب از همان روز دیگر به خانه نیامد و پیگیر امور دادگاهی شد اما هر بار زیبا، خود را به بیخیالی میزد…. تا اینکه چندین ماه بعد از پشت آیفون مردی نامه به دست را دید که…. از دادگاه…به خانم زیبا…
[یکشنبه 1399-03-25] [ 02:04:00 ب.ظ ]
لینک ثابت با سلام 1399/03/31 @ 17:55 سلام علیکم تشکر و سپاس از حسن نظر شما 1399/03/31 @ 18:00 بیچاره دختران ما 1399/03/30 @ 00:30 سلام به زهرا سادات گل ممنون از مشارکت و همدلی شما خواهر مهربانم 1399/03/31 @ 17:50
|