نخلستان
نخلستان ، نماد ایستادگی و مقاومت







تیر 1403
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          





گمنام یعنی کسی که حتی دنیا را به اندازه یک نام هم نمی خواهد



جستجو







موتور جستجوی امین





تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



پلاگین


تقویم جلالی جهرم




 
  #عشق به علاوه ۱۰ ...

امیر با بی‌حوصلگی برگه آزمایش را روی میز انداخت و گفت:
بفرما مرضیه خانم! اینم همان چیزی که می‌خواستی! الآن دیگر راحت می‌توانی یک زندگی جدید و درست و حسابی برای خودت درست کنی!!
مرضیه با نگرانی شعله گاز را کم کرد و در حالی که دستانش را با پیشبند آشپزخانه خشک می‌کرد، رو به امیر کرد و با دلهره پرسید:
چه می‌گویی امیر جان! من کِی دنبال جدا شدن از تو و بچه‌هایم بودم؟
امیر گفت:
تو نبودی که هر روز به یک بهانه‌ای از کار من ایراد می‌گرفتی و مال و اموال من را شبهه ناک و حرام می‌دانستی، آرزوی یک زندگی ایده‌آل و بی دغدغه داشتی؟ بفرما! درست در اوج روبراهی تجارت و کسب و کارم، نتیجه آزمایش ام اس من مثبت شده.
می دانی
یعنی چه‌؟ یعنی دیگر من خانه نشین شدم، زمینگیر شدم، دیگر نه حلال داریم نه حرام می‌فهمی یا باز هم بگویم …..

مرضیه با نگاهی حسرت آلود و چشمانی اشکبار برگه آزمایش را با دستانی لرزان از روی میز برداشت و نگاهی از سر ناامیدی به آن کرد و با دیدن نتیجه آزمایش و در حالی که بشدت و مثل همیشه سعی در کنترل رفتار خود داشت رو به امیر گفت:
این چه حرفی هست که می‌زنی، مگر من مُردم که همسرم را در این شرایط به حال خودش رها کنم! خودم با همه توان در خدمت پدر بچه‌هایم هستم.

امیر با نیشخند تلخی گفت:
راستی! یادم رفت، یک پرستار می‌گیرم البته نه جوان! خیالت راحت. همان پول‌هایی را که تو شبهه و حرام بودنش را به رخم می‌کشیدی و حتی نان توی سفره را از چندر غاز کار کردن خودت می‌خریدی، خرج دوا و درمانم می‌کنم و شما هم با خیال راحت برو دور زندگی خودت و بچه‌هایت … همان بچه‌هایی که از بس سرکوفتم زدی! مثل یک دزد به من نگاه می‌کردند.
نه مرضیه جان! نیازی به ایثار و ازخودگذشتگی تو ندارم همین ……
مرضیه از شدت ناراحتی به خود می‌پیچید، چند ماهی گذشت و آثار درد نمایان شد، دکتر، پیشرفت بیماری را، سریع اعلام کرده و هشدار به مراقبت‌های ویژه داده بود.
و
حالا همسری دردمند که گرچه دل خوشی از رفتار همسرش نداشت ولی هرگز وجدانش راضی به ترک او نبود.

صدای اذان مغرب از مسجد محله به گوش می‌رسید، مرضیه سر سجاده باصفا و نورانی همیشگی‌اش حاضر شد و نماز عشایش را که خواند سر به سجده نهاد و باران اشک از چشمانش سرازیر شد:
خدایا
شاید این لطف تو بوده که با این بیماری، تلنگری به امیر بزنی و او را از دام قاچاق کالا و حرام و شبهه ناک نجات دهی و اجازه ندهی بچه‌های معصوم من که اول راه رشد و تربیت هستند، معصومه عزیز و علیرضای کوچکم سر سفره حق‌الناس بنشینند.
خدایا
شاید این هم یک امتحان دیگر برای من هست ولی خودت خوب می‌دانی که چقدر سخت است و دست تنها و در شهر غریب و هیچ یار و یاوری جز تو ندارم.
خدایا
خودت کمکم کن که از این امتحان سربلند بیرون بیایم شاید، رفتار امیر تغییر کرد و به خود آمد.
درد امان امیر را بریده بود، حجم داروها خسته و عصبانی‌اش کرده بود اما با تمام اخلاق خودخواهانه و لجبازی‌هایی که داشت با حضور مرضیه در کنار خود احساس آرامش می‌کرد و هر چه فشار درد بیشتر می‌شد امیر به خودِ واقعی‌اش نزدیک تر می‌شد تا اینکه:

یک‌ روز:
امیر، مرضیه را صدا زد و گفت: می‌دانم خیلی اذیتت کردم ولی حال و روز من را که می‌بینی، دستم به هیچ جا بند نیست، احساس گناه شدید آزارم می‌دهد اگر، از این بیماری جان به در نَبَرم تکلیف من چیست؟
مرضیه با تردید و کمی ترس گفت:
اجازه می‌دهی از امام جماعت مسجد دعوت کنم بیاید اینجا و مشکلات مالی را با او مطرح کنی؟
امیر هر چند که اعتقادی به این امور نداشت ولی بالاخره مسلمان بود و پدر و مادر دار و با دودلی به همسرش جواب مثبت داد.
مدتی بعد
حتی کالاهای درون خانه و خود خانه هم به صاحبان اموال و بیت المال برگرداندند و امیر که همچنان با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد به آپارتمان کوچکی که مرضیه، مدتها قبل با گرفتن وام و قرض درست کرده بود، منتقل شدند.
سفره خانه امیرخان خیلی کوچک و ساده شده و از وسایل و تجملات آنچنانی خبری نبود اما در کنار آن:

سفره‌ای با برکت از مهر و محبت و اعتماد به وفاداری همسری مهربان گسترده شده بود که امیر بیمار در آن احساس آرامش می‌کرد، آرامشی که در سایه همکاری با مسئولان مربوطه و بیماری امیر به جرمی بخشیده شده تبدیل شد و خانه‌ای محقر اما نورانی و با صفا را برای مرضیه و فرزندان و همسر بیماری که رو به بهبودی می‌رفت. رقم میزد.

موضوعات: بدون موضوع
[دوشنبه 1400-08-10] [ 03:14:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  عطر نبوی ...

#عطر #نبوی

? شعر زنبور عسل و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

یک روز که پیغمبر درگرمی تابستان
?
همراه علی می رفت درسایه ی نخلستان
?
دیدندکه زنبوری ازلانه ی خود زد پر
?
آهسته فرود آمد بردامن پیغمبر
?
بوسید عبایش را دورقدمش پر زد
?
برخاک کف پایش صد بوسه ی دیگر زد
?
پیغمبر از او پرسید :آهسته بگو جانم
?
طعم عسلت از چیست!؟ هـر چند که میدانم
?
زنبور جوابش داد چون نام تو می گویم
?
گل می کند از نامت صد غنچه به کندویم
?
تا نام تو را هـر شب چون گل به بغل دارم
?
هرصبح که برخیزم درسینه عسل دارم
?
از قند و شکر بهتر خوشتر ز نبات است این
?
طعم عسل از من نیست، طعم صلوات است این
?

☆ ? اللهمَّ ?
☆☆ ? صَّلّ ? ِ
☆☆☆ ? علىٰ ?
☆☆☆☆ ? محَمَّد ?
☆☆☆☆☆ ? وآلِ ?
☆☆☆☆☆☆ ? مُحَمَّد ?
☆☆☆☆☆☆☆ ❤ اللهم ❤
☆☆☆☆☆☆? صَلِّ?
☆☆☆☆☆ ? على ?
☆☆☆☆?مُحمّد?
☆☆☆ ? و آلِ?
☆☆ ? مُحَمَّد ?

موضوعات: بدون موضوع
 [ 03:12:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  کدامیک خطرناک‌تر است؟ ...

جنگ سخت، جنگ نرم!

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-08-06] [ 06:38:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  قطع ارتباط در گرفتاری ممنوع! ...

ارتباط‌تان را در شرایط نامناسب با خدا قطع نکنید.

موضوعات: بدون موضوع
 [ 12:07:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...


  دست داری؟! ...

نگاه کن ببین دستت هست یا نه!

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-08-05] [ 11:45:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...