زخمی که باید نفس بکشد!
سوگ را نمیتوان درمان کرد. این زخمی نیست که بسته شود، دردی نیست که چاره داشته باشد. سوگ سفری است، جادهای که بیاختیار در آن قدم میگذاریم. در این مسیر، نه نقشهای هست، نه راهنمایی که بگوید کجا باید ایستاد، کجا باید گریست، و کجا باید دوباره حرکت کرد. اما ما، آنهایی که کنار ایستادهایم، میتوانیم همسفر شویم. میتوانیم در سکوت دست بگیریم، بیآنکه بگوییم “همهچیز درست میشود"، زیرا حقیقت این است که بعضی چیزها هرگز درست نمیشوند.
دردِ سوگ لحظهای و گذرا نیست؛ امواجی است که هر بار از جایی دورتر میآید و روح را در هم میشکند. نباید این امواج را آرام کنیم، نباید با کلمات و نصیحتها بر آن مرهم بگذاریم. بعضی دردها تنها یک چیز میخواهند: حضور. اینکه کنار باشیم، بیادعا، بیتلاش برای تغییر چیزی که تغییرپذیر نیست. بگذاریم کسی که سوگوار است، سنگینی دردش را حس کند، بیآنکه آن را با درد دیگری مقایسه کند. چراکه هیچ دردی از درد دیگر بزرگتر یا کوچکتر نیست. وقتی که غم بر جان کسی سایه میاندازد، آن غم بزرگترین غم جهان برای اوست.
اما چه آسان آدمها مسابقه میسازند. چه آسان تلاش میکنند ثابت کنند که “من بیشتر درد کشیدهام"، “رنج من عمیقتر است". سوگ نباید میدان رقابت باشد. نباید فرصتی باشد برای حرف زدن از خود. نباید با قصههای خودمان، صدای کسی را که در حال فروریختن است، محو کنیم. این لحظه، لحظهی اوست. باید نور را روی او انداخت، صدای او را شنید، اشکهای او را دید. ما اینجا نیستیم تا قصه بگوییم، اینجا نیستیم که راهحلی پیشنهاد دهیم. فقط باید باشیم، بیهیچ توقعی برای پایان.
سوگ، مسئلهای برای حل شدن نیست، تجربهای است که باید از میان آن عبور کرد. در این عبور، تنها چیزی که معنا دارد، همراهی است. گاهی حضور یک نفر، حتی در سکوت، از هزاران جمله التیامبخشتر است. دستی که روی شانه گذاشته میشود، نگاهی که سنگینی درد را درک میکند، سکوتی که نه از بیتفاوتی، که از درک عمیق میآید. اینها همان چیزهایی است که سوگوار را زنده نگه میدارد.
و زندگی، حتی در تاریکیِ بیرحمانهی فقدان، ادامه مییابد. نه به این معنی که رنج فراموش میشود، نه به این معنی که غم کمرنگ میشود، بلکه به این دلیل که انسان، حتی در تاریکی، راهی برای ادامه دادن مییابد. شاید با زخمهایی که هیچگاه التیام نمییابند، با خاطراتی که در شبهای بیخوابی سر برمیآورند، اما با قلبی که هنوز میتپد، هرچند شکسته.
در همدلی با سوگوار، تلاش نکنیم که او را از غمش بیرون بکشیم. نگوییم “باید قوی باشی” یا “زندگی ادامه دارد"؛ نخواهیم که لبخند بزند، که خودش را مشغول کند، که از اندوهش فاصله بگیرد. غم او حق دارد که باشد، که جاری شود، و ما تنها باید شاهد باشیم، بیآنکه آن را کوچک بشماریم یا برایش پایانی مصنوعی بتراشیم. تلاش نکنیم که او را به لبخند زدن مجبور کنیم. تنها باشیم. تنها گوش کنیم. چرا که در این دنیا، شاید همین، تنها چیزی باشد که از دستمان برمیآید.
میلاد حسن زاده
#همدلی
@RevolutionSon