🔹 اعتیاد به رنج!
چندی پیش سفر کاریام به شیوهای متفاوت آغاز شد. همیشه دوست داشتم تخت بالای کوپه قطار را بگیرم، اما آن روز دیر به ایستگاه رسیدم. وقتی وارد کوپه شدم، دو خانم جوان در تختهای بالا جای گرفته بودند، و قسمت پایین را بانویی همراه با پسر نهسالهاش و مردی میانسال پر کرده بودند.
چارهای نبود، پایین نشستم و کتابم را گشودم.
ساعتها از حرکت قطار گذشت و میان سطرهای کتاب غرق شده بودم که ناگهان صدای گریهای توجهم را جلب کرد. همان مادر، چشمهایش خیس شده بودند، و مرد میانسال روبهرویش آرام و متفکر سخن میگفت.
نمیتوانستم بیتفاوت بمانم. مکالمهشان مرا به خود کشید.
آن زن فرزندش را به کوپه بغلی فرستاده بود؛ جایی که مادرشوهر و خواهرشوهرش نشسته بودند. از او خواسته بود گوش کند و برگردد تا بازگو کند چه میگویند. پسر بچه، بیهیچ کموکاستی، هرچه شنیده بود برای مادرش نقل کرد. اما آنچه بازگو شده بود، چیزی جز نیش و کنایه نبود!
مرد میانسال که فرزانهای به نظر میرسید، با نگاهی عمیق به زن گفت:
*"تا زمانی که اعتیاد به رنج کشیدنت را ترک نکنی، اوضاع همین است."*
این جمله ذهنم را به لرزه درآورد. مگر انسانها میتوانند به رنج کشیدن معتاد شوند؟
اما حقیقتی بود که هر روز در زندگی بسیاری از ما جریان دارد.
آن روز، کوپه قطار برای من تنها یک محل سفر نبود؛ بلکه کلاس درسی بود که مرا به تأمل واداشت.
مادری که معتاد به رنج شده بود، و استادی که آماده بود راهنمایی کند…
مرد با لحنی آرام اما محکم ادامه داد:
*"از کی معتاد شدی؟"*
زن با حیرت گفت:
*"من معتاد نیستم! به خدا هیچ چیزی مصرف نمیکنم."*
لبخند تلخی روی لبهای مرد نشست و گفت:
*"اما هر روز درد را مصرف میکنی. مگر امروز مسافر نیستی؟"*
زن با حیرت پاسخ داد:
*"چرا، داریم سفر میکنیم."*
مرد گفت:
*"پس چرا به محض ورود به کوپه، فرزندت را فرستادی تا از کوپه کناری برایت مواد تهیه کند؟ او برگشت و سخنان زهرآگین را آورد، و تو بیدرنگ آن را مصرف کردی؛ حالا در حال گریهای!"*
حرفهای مرد، دنیای زن را تکان داد. گریهاش بند آمد، اما هنوز مقاومت میکرد:
*"ولی آنها بد هستند، چرا باید پشت سرم حرف بزنند؟"*
مرد با نگاهی نافذ گفت:
*"شغل موادفروش، فروش مواد است. اما تو چرا خریدارش شدی؟ تا وقتی بها نپردازی، هیچکس نمیتواند چیزی به زور به تو بفروشد. در این دنیا همه فروشندهاند، اما تو تعیین میکنی خریدار چه باشی."*
🔹 تو خریدار چه چیزی هستی؟
✨ شادی و آرامش؟
🌑 درد و اندوه؟
🌱 رشد و تعالی؟
من تا به حال دنیا را اینگونه ندیده بودم. این زیباترین تفسیری بود که تاکنون شنیده بودم.
مرد با کلامی ساده اما ژرف گفت:
*"اگر هر روز از خود بپرسی که امروز میخواهم چه چیزی را بخرم که برای زندگیام مفید باشد، دیگر بابت اجناس بیارزش بهایی نمیپردازی!"*
🔹 پس امروز چه چیزی میخواهی بخری؟
🔸 تنبلی و بطالت؟
🔸 غم و اندوه؟
🔸 یا شادی و شکوفایی؟
☀️ یادمان باشد:
ما انسانها دارای حق انتخاب هستیم. به درستی از حقمان استفاده کنیم.