با نیم متر لبخند داشت تعریف میکرد چه طور به خواستگارش جواب رد داده است، اگر بگویم برایتان، شما هم شاخ هایتان جوانه میزند.
خیاری را گاز زد و گفت:« چون جناب خواستگار کتوشلوار شکلاتی رنگی پوشیده بود؛ و از قضا خواهرش هم مانتویی به همان رنگ بهتن داشت جواب رد دادم» بنابر عقیده او کسی که با خواهرش ست کند خواهر ذلیل است و ازدواج با چنین شخصی کار بس ابلهانه است.
در حالی که دخترخالهاش با همان جوان ازدواج کرد و زندگی موفقی دارد.
نگاه عاقلاندر سفیهی که به او کردم، این یکی را رها کرد و کلهپاچه بعدی را بار گذاشت. از وجنات و آقاییاش میگفت تا رسید به مرحله تعارفکردن میوه به خانواده خواستگار؛ به پیشانی اش چینی انداخت و گفت:« وقتی خواستگار دستانش را با دستمال تمیز کرد، دستمال مچاله شده را به جای اینکه در بشقاب بگذارد درون جیبش گذاشت. و این باعث شد که به او هم جواب رد دادم، بیادب لنگ دراز!
تک خندهای کرد و گفت:« جایت خالی چه قدر شیرینی در این مدت خوردهایم، خوشمزهاش را علی پسر ننه فاطمه، همسایه کوچه پشتی آورد. سر نبش مغازه نان فانتزی داشت، کفیل سه خواهر کوچک تر از خودش بود. اگر در سنگکی کار میکرد جواب مثبت میدادم، آخه من نون فانتزی دوست ندارم»
دیوانهای نثارش کردم، چاییام را مزهمزه کردم. نمیدانم چند نفر از این خواستگار هارا به دلایل واهی رد کردهاست، اصلا چرا راه دور برویم، همین پسر آقای مردانی که تا به حال از کسی جز مدحش چیزی نشنیدهام. سربازی اش را که تمام کرد مغازه میوه فروشی باز کرد و کمک خرج خانوادهاش شد، اورا چون سید نبود جواب رد داد.»
شما هم از این فانتزی ها برای ازدواج فرزندانتان یا خودتان دارید؟ برایمان بگویید تا با هم به جنگ غول فانتزی های قبل ازدواج برویم.
#زهرا عالمی( مهاجر)
#کوثرنت
#طلبهـ نوشت